.....................



دنيا گلي است كه گلبرگ هايش خيالي و خارهايش حقيقي است!

خوشبخت ترين انسان كسي است كه خداوند دلي پر از احساس به او داده باشد!

عشق مرد قسمتي از زندگي او و عشق زن همه زندگي اوست!



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 1 آبان 1393

و ساعت 14:4


اگه يكم فكر كن ي ميبين ي زندگ ي ارزش زنده بودن رو نداره اگه يكم بيشتر فكر كن ي ميبين ي زندگ ي ارزش

مردنم نداره اما اگه خيلي فكر كني ميبيني مردن و زنده بودن ارزش فكر كردن رو نداره

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 1 آبان 1393

و ساعت 13:50


سلام،ميدوني رفيق؟ اگه حماقت وجود نداشت دانايي هم معني نداشت

 . اگه زشتي نبود زيبايي هم بيمعني بود

  ميبيني؟ دنيا به تو هم نياز داره



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 1 آبان 1393

و ساعت 13:16


با دوست

من دل به زيباي ي، به خوب ي ميسپارم؛دينم اين است

. من مهربان ي را ستبيش ميكنم ؛آيينم اين است .

من رنجها را با صبور ي ميپذيرم؛ من زندگ ي را دوست دارم؛

انسان و باران و چمن را ميستايم. انسان و

باران و چمن را ميسرايم ،،،در اين گزرگه

... بگزار خود را گم كنم ......... بگ زار از اين ره بگزرم بادوست

 

...با دوست....

 

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 1 آبان 1393

و ساعت 13:11


دستت رو بزار روي قلبت، اين ساعته عمرته كه داره تيك تيك مي كنه، جالبه، هموني كه بهت زندگي

ميده برات شمارش معكوس رو شروع كرده

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در چهار شنبه 30 مهر 1393

و ساعت 21:34


اگه كسي ديونه ات بود، عاشقش باش

 

. اگه عاشقت بود، دوستش داشته باش . اگه دوستت داشت،

بهش علاقه نشون بده

 

. اگه بهت علاقه نشون داد فقط يك لبخند بزن.

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در چهار شنبه 30 مهر 1393

و ساعت 21:26


best

بهترين دوست اگه نيستي، لااقل بهترين دشمن باش، غمخوارم اگه نيستي، لااقل بزرگترين غمم باش،

هرچه هستي بهترين باش، چون بهترين ها هميشه در خاطر مي مانند، پس در خاطرات بدم بهترين باش!



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، کتاب، ،

نوشته شده توسط hadiss در چهار شنبه 30 مهر 1393

و ساعت 20:47


این متن  به افتخار یه همکلاسی واقعا عاشقه که داستانش غمگینه  کسی که شکست اما هنوزم خودشو سرپا نگه داشته  تا  هدفشو کامل کنه   اینو میگم که هیچ وقت سعی نکنید بهترین کارو برا کسی انحام بدین چون ممکنه بدترین باشه  هیچوقت  قلب یه عاشقو نشکنین بدترین سرتون میاد  امیدوارم  همونطور که دله بزرگ این همکلاسی یسریارو بخشید خدا هم اونارو ببخشه

 

 

ميبيني هنوز همانم، همان قدر عاشق، همان قدر ب ي دل، هر روز كه ميگذرد نگاهت عاشقترم ميكند و

لبخندت شيفته ترم، خدا ميداند كه چقدر به خاطر نبودنت گريه ميكنم، اگر نتوانستم نامه تو را ب ي آنكه

بترسم مزمزه كنم پس زبان به چه درد ميخورد، اگر نتوانم فرياد بزنم دوستت د ارم پس دهنم به چه درد

ميخورد؟

 

مادر تنها کسیست که میتوان "دوستت دارم"‌هایش رااا باور کرد

حتی اگر نگوید

بسلامتیه همه مادران عزیز
-----------------------------------------
دومیش به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه
میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ،
اما بچه اش خجالت میکشه
به دوستاش بگه این پدرمه

----------------------------------------
به سلامتی همه ی اونایی که جرات دارن میگن دیگه نمیخوامت نه اونهایی که میگن: میدونی؟ تو لایق بهتر از منی
-----------------------------------------

به سلامتی دوست که هر چی میکشم از اوست
-----------------------------------------

به سلامتی اونی که بی کسه، ولی ناکس نیست
-----------------------------------------

سلامتی رفیق که دنیا دنیا نباشه اما رفیق باشه
-----------------------------------------

به سلامتی هر چی نامرده!...چون اگه نبودن، مردا شناخته نمیشدن
-----------------------------------------

به سلامتی همه خوبان که سخت مشغول شطرنج زندگی اند و نمیدونن ما مات رفاقتشون هستیم
-----------------------------------------

به سلامتی هر کی زدیم رفـــــت... پس به سلامتی "غـــــــم"..! ... "شاید رفــت


-----------------------------------------

به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه

-----------------------------------------
به سلامتی‌ اون پسری که وقتی‌ تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی‌... انگشت کوچیکهٔ عشقم هم نیستی
-----------------------------------------
به سلامتی اونایی که
چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون مثل فانوس دریایی نمی چرخه...
-----------------------------------------

به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه ترکمون کنن درکمون میکنن...
-----------------------------------------

به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست...
-----------------------------------------

به سلامتی حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی هم دیگه رو ول نمیکنن
-----------------------------------------
گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پایین می اندازی؟ گفت :ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم..........

به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند

-----------------------------------------

سلامتی بچه های بالا شهر که دستبند طلا دستشون! و گردنبند طلا گردنشونه ... و سلامتی بچه های پایین شهر که دستبند کلانتری دستشون و طناب دار گردنشونه!! اما به سلامتی تو که لبخندت برام طلای بالاشهرهاست و ناراحتیت طناب دار پایین شهرهاست.....
-----------------------------------------

یادت باشه هر کی بهت گفت ''عاشقتم'' ازش بپرسی تا ساعت چند؟؟؟!!!!
به سلامتی عشقای درست و حسابی نه 2 زاری
-----------------------------------------

به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که
بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند
-----------------------------------------

به سلامتی کسی که دید تو تاکسی بغلیش پول نداره
به راننده گفت :پول خورد ندارم مال همه رو حساب کن

-----------------------------------------
به سلامتی بیل!
که هرچه ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر می‌شه
-----------------------------------------

به سلامتی سیم خاردار! که پشت و رو نداره
-----------------------------------------

به سلامتی دیوار! نه به خاطر بلندیش، واسه اینکه هیچوقت پشت آدم رو خالی نمیکنه
 (واسه اینکه هر مردو نامردی بهش تکیه میکنه و پشت کسی رو خالی نمیزاره  )اصلاح
-----------------------------------------

به سلامتی همه اونایی که دوستشون داریم و نمیدونن، دوستمون دارن و نمیدونیم
-----------------------------------------

به سلامتی سه تن : ناموس و رفیق و وطن
-----------------------------------------

به سلامتی سه کس : زندونی و سرباز و بی کس
-----------------------------------------

به سلامتی دهقانی که پاییز رو از بهار بیشتر دوست داره
-----------------------------------------

به سلامتی آزادی ... به سلامتی زندونی های بی ملاقاتی
-----------------------------------------

به سلامتی دریا که غم تمام ماهی های کوچولو رو با ابش میبره
----------------------------------------



به سلامتی پل عابر پیاده که هم مردها از روش رد میشن هم نامردا .
-----------------------------------------


به سلامتی عقرب که به خاری تن نمیده...
-----------------------------------------

به سلامتی سرنوشت . . . که نمیشه اونو از سرنوشت
-----------------------------------------
 
به سلامتی دریا که هرچی بهش سنگ میزنن بدل نمیگیره
-----------------------------------------

به سلامتیه درخت که میدونه هیزم شکن قطعش میکنه ولی سایشو دریغ نمیکنه
-----------------------------------------


برای سلامتی همه اونایی که تو دل ما نشستن و کرایه هم نمیدن صلوات...
-----------------------------------------

به سلامتی همه رفقایی که به احترام مدیرکل یه روز رو بدون کپی پیس سپری کردن و نظر هم ندادن
-----------------------------------------

به سلامتی اون رفیقی که اسم ما داره تو گوشیت خاک میخوره !
-----------------------------------------

به سلامتی همه اونایی که توی قحطی محبت ، ته قلبشون مثل ته نگاهشون بوی محبت داره !
-----------------------------------------

به سلامتی همه ی اون هایی که از ناراحتی کلی میگن عشق چرته ولی دلشون یه ذره شده واسه عشقشون و میبینن با این حرفا دلشون اروم نمیگیره...
-----------------------------------------

به سلامتی آدم برفی، که از خجالت آب شد وقتی دید دختر بچه ای از گرسنگی به هویج روی دماغش زل زده
-----------------------------------------

به سلامتی هرکس که دلش ازیکی خونه! به سلامتی هرکس که دلش از یکی دوره! به سلامتی اون کسی که دردامو میدونه! به سلامتی اون کسی که میدونه ولی همیشه ساکت می مونه.
-----------------------------------------
ب
ه سلامتی کسایی که آرزوی یه دوستت دارم گفتن خودشون رو ، به دل آدم می ذارن ...
اما دروغ نمی گن....
-----------------------------------------



به سلامتی هر کس که درونش داره میسوزه اما ترجیح میده لبهاش و بدوزه

-----------------------------------------


به سلامتی اونیکه تو دردناکترین لحظه ها، سنگینیه سکوت رو تحمل کرد اما لب باز نکرد تا عشقش همونجوری که خوشه ، خوش بمونه

-----------------------------------------


به سلامتی رفیقی که دلتو می شکنه اما تو سکوت می کنی چون دوسش داری

-----------------------------------------

یه روز ۲ تا رفیق بودن که همیشه با هم اب پرتغال میخوردن، بعد از چند وقت یکی‌ از اینا میمیره،اون یکی رفیق تنها میره کافه و به ساقی‌ میگه ۲تا بریز،ساقی‌ میگه چرا ۲تا؟میگه یکی‌ برا خودم یکی‌ هم بیاد رفیقم،
این قضیه چند سال ادامه داشته تا یه روز میاد و میگه یه پیک بریز،ساقی‌ بهش میگه چیه رفیقتو فراموش کردی؟میگه نه،خودم توبه کردم این یه پیک به یاد رفیقمه
سلامتی‌ همه رفیقای با مرام
-----------------------------------------


سلامتی هرچی مرده ! که مرد بودن به جنسیت نیست به مرامه

-----------------------------------------

و به سلامتی همه خوبانی که اومدن و این متن و خوندن و میخوان بخونن و نمیخونن
-----------------------------------------

به سلامتی خودم که این متن و واسه دوستان عزیز تهیه کردم و  آوردم و دهنم سرویس شد
به سلامتی خودم که همیشه ی خدا دلتنگ و تنهام ...... و به به سلامتی اونایی که مث خود منن



به سلانتی کسایی که به عشقشون گفتن ازت متنفرم...درحالی که دلشون داغون طرف بود...چون میدونستن  نمیتونه هوسشو نگه داره ویه مدت منتظرشون بمونه...
به سلامتی این آدما چون خودشون خیلی راحت با شرایط بد وقف میدن به سلامتی من...!بده پیک شرابو ساقی...بده...

--------------------------

 

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

ادامه مطلب

نوشته شده توسط hadiss در سه شنبه 22 مهر 1393

و ساعت 21:15


مي دوني چرا بين انگشتان دست فاصله هست؟ چون يه روزي يه دستي پيدا مي شه كه اين فاصله رو پر

كنه



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در دو شنبه 21 مهر 1393

و ساعت 22:17


تلنگر

: هيچ وقت عشق رو گدايي نكن چون معمولاً چيز با ارزش رو به گدا نميدن!



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در دو شنبه 21 مهر 1393

و ساعت 22:12


تارغرور بر دروازه محبت تنيدن و چه فاصله كوتاهي است تا انتهاي مرز بودن......

سوگوار مرگ لحظه هاي ديروز بودن چاره كار نيست

معجزه تبسم را امتحان بايد كرد.....

بي بهارميتوان زيست ولي بي اميد هرگز

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در دو شنبه 21 مهر 1393

و ساعت 21:40


مي رسد روزي كه بي من روزها را سر كني... مي رسد روزي كه مرگ عشق را باور كني...

مي رسد روزي كه تنها در كنار عكس من قصهء عشق كهنه ام را مو به مو از بر كني

 

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در دو شنبه 21 مهر 1393

و ساعت 21:32


دور از دياران ديدار ياران هر دم به ياد عزيزانم، ابره گريانم ا ي دلم

 ! اي دل چون شعله هاي پريشان م، اه !

سوزانم اي دلم اي دل زخمي دست رفاقتم



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در دو شنبه 21 مهر 1393

و ساعت 21:29


life

زندگي 3 چيز است:

اشكي كه خشك ميشود........ لبخندي كه محو ميشود..........و يادي كه در عالم فراموشي مي ماند....

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در جمعه 18 مهر 1393

و ساعت 15:43


زندگی شیرین


صدای بوق گاه و بی گاه ماشین های کناری بیش از پیش تمرکزمو بهم میریخت و افکارمو متشنج می کرد...

حس ترس و دلشوره باعث میشد تا سرد شدن تک تک سلول های بدنمو به خوبی حس کنم و حالمو بدتر می کرد...

و جر و بحثی که دیشب با سمیه داشتم میتونست سومین دلیل برای بد بودن حالم باشه...

دلیل بازخواست های سمیه دیر اومدنم به خونه و گرفتاری کاری بود اما ،اون فریادی که در نهایت از سر خشم تحویل عشق زندگیم دادم مسلما جواب این بازخواست ها نبود...

از سر ناراحتی دستی به صورتم کشیدم و چهره ی معصوم زنی در مقابل چشمام نقش بست که از ترس این فریاد زبونش بند اومده بود و لرزی همه ی وجودشو در بر گرفته بود.

مسلما سمیه نمیدونست که من تا دیر وقت مشغول این پروژه ی جدیدی ام که مدیر به من سپرده و بیشتر وقت منو متعلق به خودش کرده و از طرفی هم که حال سمیه خوب نبود و

ماه های اخر بارداری رو
پشت سر میگذاشت و همین باعث شده بود بیش از قبل حساس بشه و کمی بی توجهی از طرف من این اختلاف رو تو زندگی شیرینمون به وجود اورد

نگاهمو از عابرین پیاده گرفتم و به ثانیه شمار کنار چراغ قرمز دوختم...ثانیه شماری که نمیدونست هر ثانیه ش برای من بیش از یک ساعت میگذره.

ترافیک سنگینی رو پشت سر گذاشته بودم اما درست در فاصله ی کوتاهی از بیمارستان پشت این چراغ قرمز گیر کرده بودم...

طبق عادت همیشگی با انگشتم روی دنده ضرب گرفتم تا گذر زمان رو کمتر حس کنم

کار اشتباهی بود...اینکه امروز صبح خونه رو بدون خدافظی ترک کرده بودم اما این تنبیه کمی نیاز بود تا سمیه رو بیشتر متوجه کار اشتباهش بکنه اما قبل از تموم شدن وقت اداری

خواهرم مینا تماس گرفت و
اطلاع داد که سمیه به بیمارستان منتقل شده و باید خودمو زودتر برسونمو حالا...

فقط چند متر اون طرف تر بیمارستانی وجود داره که عشق زندگیم داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه و قراره برای اولین بار فرزندم با چشمهای نازش دنیا رو ببینه.

با عجله به سمت پذیرش رفتم و بی توجه به اطرافیانم و رعایت نوبت رو به زنی که پشت کامپیوتر نشسته بود و پاسخگوی مردم بود گفتم:

- سمیه فداکار...برا زایمان اوردنش...کجاست؟؟؟

کلماتی رو بر روی کیبورد روبروش تایپ کرد و خیره به مانتیور و خطاب به من گفت: اتاق عمل... طبقه ی دوم...سمت راست انتهای سالن...

و بدون هیچ تشکری از پذیرش دور شدم و پله های روبرو رو دوتا یکی با عجله یک نفس و بدون وقفه گذشتم و در نهایت نزدیکی اتاق عمل کنار مینا و مادرم که دست به دعا بودن توقف

کردم و پرسشگرانه
نگاهمو به مینا دوختم و منتظر جواب:

- محمد دکترش گفت به خاطر حمله ی عصبی اینجوری شده...زایمانش یه ماه زودتر از وقت تعیین شده اس...براش دعا کن...

دست راستمو روی سرم گذاشتم و تکیه ی جسمم به دیوار دادم که تحملش برای پاهام سخت بود و در دل هزاران بار خدارو صدا کردم که دوباره بهم لطف بی پایانشو نشون بده و

همسرو فرزندمو سالم
تحویلم بده و همین طور خودمو به خاطر این عصبانیت زود هنگام سرزنش کردم

از دیوار سر خوردمو و روی زمین نشستم و دستامو روی دو زانوم قرار دادم و سرمو روی دستام...

بعد از گذشت مدتی که برام مثال یک عمر بود در اتاق عمل باز شد و دکتربه همراه پرستار خارج شدند...

با عجله از رو زمین بلند شدم و خودمو به دکتر رسوندم و بدون اینکه حرفی بزنم دکتر جوابی که انتظارشو داشتم تحویلم داد:

- خوشبختانه عمل موفقیت امیز بود و مادر و دختر هر دو سالم هستن تبریک میگم.

و این پاسخ لبخند رو مهمون لبهای هر سه نفرمون کرد.

***********************
دست گل رز صورتی و گل مریمی که سمیه عاشقش بودو کمی در دستم جابجا کردم و با تردید دست راستمو برای در زدن بالا بردم و با کمی تعلل و با نفسی عمیق دو تقه به در زدم

و وارد اتاق شدم...


نگاهم ثابت بود به سمیه ای که شاد و خوشحال به همراه دخترکم روی تخت نیم خیز بود و متوجه ورود من به اتاق نبود

فقط برای لحظه ای به نبودشون فکر کردم و باعث شد تا اخمی مهمون پیشونیم بشه ولی سریع سرمو تکون دادم تا افکار منفی و ناراحت کننده رو در این لحظات شاد از خودم دور کنم

و به این فکر کردم که
بودن و شاد بودنشون برام دنیایی ارزش داشت...

اروم قدم برداشتم و خودمو به کنار تخت رسوندم و با تک سرفه ای اعلام حضور کردم:

- سلام

سمیه سرشو بالا اورد و نگاه خالی و سردشو به من دوخت و اون لبخند زیبا از رو لبهاش محو شد...

سکوت چند لحظه ای بینمون رو شکستم و اجازه ندادم بیش از این ادامه پیدا کنه:

- میدونم از دستم ناراحتی...اما قبول کن کار خودتم اشتباه بود...من درگیر طرح جدید شرکت بودم و سرم کمی شلوغ بود اما خب من و تو و این خانوم کوچولو به پول این پروژه نیاز

داشتیم عزیزم وگرنه تو این
شرایط سخت امکان نداشت قبولش کنم...

اما تو در موردم زود قضاوت کردی چون من در هر شرایطی ازتون غافل نشدم...

و نگاهمو به چشمای طوسی همسرم دوختم و منتظر یه عکس العمل در مقابل حرفهام...اما بازهم سکوت و نگاه خیره ی هر دومون به هم و هیچ یک قصد کوتاه اومدن نداشتیم که

ناگهان لبخندی دلنشین
صورت گرد و دوست داشتنی سمیه رو زیباتر از قبل کرد:

- خب اقاهه...منم میدونم کارم اشتباه بود و همون شب هم متوجه اشتباهم شدم ...گفتم حالا میای منت کشی...چیزی...یا التماس میکنی...یا نازمو میکشی...اما ای دل غافل...کو؟

نمیبینم؟؟؟


این لحن حرف زدن سمیه باعث شد تا لبخند پررنگی رو مهمون لبهام کنم و تحویلش بدم و زیر لب گفتم: وروجک

سمیه لبخندی زد و با همون لحن ادامه داد:

- باشه...اشکال نداره...این یه بارو بهت فرجه دادم

بعد به جلو خم شد و با حالت تهدید امیز و با تکون دادن انگشت اشاره ی خودش به سمت من ادامه داد:

- اما دفعه ی بعدی در کار نیست

و با همون چشمهای بی نظیرش به دخترکمون اشاره کرد و وگفت:

- اسم این خانوم خوشگله رو چی بزاریم که به مامانش رفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بی توجه به شیطنت های سمیه سرمو خم کردم و با عشقی پدرانه زیباترین حس دنیا رو مهمون قلبم کردم و اولین بوسه رو به ارومی روی گونه ی کوچیک و بی نظیر دخترم زدم و این

طمع شیرین بوسه
تنها یک اسمو در ذهنم تداعی کرد و اونو به زبون اوردم:

- شیرین...چون بودنش شیرین ترین حس زندگی رو بهمون میده...



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 17 مهر 1393

و ساعت 20:40


یه سری حقایق

حاج آقا(قاضی): خودتونو کامل معرفی کنید…
- شوهر: کاظم! برو بچ بهم میگن کاظم لب شتری! دیلپم ردی! ۲۳ ساله!
- زن : نازیلا! لیسانس هنرهای تجسمی از دانشکده سیکتیروارد فرانسه! ۲۰ ساله!
– حاج آقا : چه جوری با هم آشنا شدید؟
- شوهر : عرضم به حضور  اَ نورت حاجی! ایشون مارو پسند کردن! مام دیدیم دختر خوبیه گرفتیمش!!!
- زن: حاج آقا می بینین چه بی چشمو روئه! حاج آقا تازه سابقه دارم هست!
- شوهر: حاجی چرت میگه! من فقط دو سال اوفتادم زندان اونم با بی گناهیه کامل!
– حاج آقا : جرمت چی بود؟
– شوهر : حاجی جرم که نمی شه بهش گفت! داش کوچیکم حرف گوش نمیکرد … مختوع النسلش کردم !
- زن : حاج آقا می بینین چقد بی احساسه !
- حاج آقا : خواهر من شما به چه دلیلی تقاضایه طلاق کردین ؟
- زن : حاج آقا ما الان درست ۳ ساله که ازدواج کردیم ولی این آقا اصلا عوض نشده!
- شوهر : دهه ! بابا بکش بیرون ! حاجی بده اصالتمو از دست ندادم ؟
- حاج آقا : خواهر من شما فقط به خاطر اینکه ایشون عوض نشده میخواین طلاق بگــــــــیرین؟
- زن : حاج آقا اولش فکر میکردم درست میشه ! گفتم آدمش میکنم ! مدرنش  میکنم ! حـاج آقا این شوهر من نمیفهمه تمدن چیه ! نمیدونه مدرنیسم چیه!
- شوهر : بابا! را به را گیر میده ! این کارو بکن ! این کارو نکن ! این لباسو بپـــوش !! اونو نپوش ! حاجی طاقت مام حدی داره !
- زن : حاج آقا به خدا منم تو فامیل آبرو دارم ! دوست دارم شوهرم شیک ترین لباسارو بپـوشه!
- شوهر : حاجی میخوایم بریم خونه اون بابای قالپاقش !!! گیر میده میگه  باید کروات بزنی ! به مولا آدم با کروات یبوست میگره ! نفسمون میات بالا  ولی پایین رفتنش با شابدوالعظیـــمه ! حاجی ما از بچگی عادت داشتیم دو سه  تا تکمه مون وا باشه !!
- حاج آقا : خواهر من حق با ایشونه !
- زن: حاج آقا بهش میگم تو خونه زیرشلواری نپوش ! یکی میاد زشته ! حد اقل شلوارک بپوش!
- شوهر : حاجی من اصن بدون زیرشلواری خوابم نمی بره ! بابا چاردیواری اختیاری ! راستش اینجا جاش نیست ولی بابای خدا بیامرزم میگفت :
- حاج آقا : خدا بیامرزتش !
- شوهر : خدا رفتگان شمارم بیامرزه ! میگفت : سعی کن تو زندگیت دو تا  چیز و ترک نکــنی !! یکی سیغار ! یکی زیرشلواری ! حاجی جونم برات بگه که  گیر داده خفن که سیغار نکش ! رفته برام پیپ خریته ! آخه خداییـــش این  سوسول بازیا به ما میات؟!!
- زن : حاج آقا شما نمیدونین من چقدر سعی کردم حرف زدن اینو درست کنم ! نشد که نشد !
- شوهر : حاجی رفته واسه من معلم خصوصی گرفته ! فارسی را درست صوبت کنیم  ! دیــــگه روم نمیشه جولو بچه محلا سرمو بلند کنم ! حاجی خسته مونده از  سر کار میام خونه به جای چایی واسه من کافی شاپ میاره ! درســته آخه ؟!  حاجی از وقتی گرفتمش ۳۰ کیلو کم کردم ! از بس که از این غذا تیتــیشـیا  داده به خورده ما!!! لازانتـیا و بیف استراگانورف و اسپاقرتی و از این آت  آشغالا. حاجی هرکی یه سلیقه ای داره ! خب منم عاشق آب سیرابی با کیک تیتاپم  !!!
- زن : حاج آقا یه روز نمی شه دعوا راه نندازه ! چند بار گرفتنش با وثیقه آزادش کردیم …
- شوهر : آره ! رو زنم تعصب دارم ! کسی نیگا چپ بهش بکنه ! خشتکشو پاپیون میکنـــــم !!!
– حاج آقا:خب شما که اینهمه با هم اختلاف فرهنگی و اقتصادی داشتین چرا با هــــــــم ازدواج کردین ؟
– زن : عاشقش بودم ! دیوونش بودم ! هنوزم هستم..



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 17 مهر 1393

و ساعت 20:5


نحس



در گرمای تابستان قدم زنان به طرفِ خونه میرفتم. این اولین باری هستش که با چشمی باز ، به بیرون میروم. با پرسو جو راه مغازه ها رو یاد گرفتم. خدایا شکرت. چشمی که دوباره بهم بخشیدی رو ازت ممنونم. انگاری مثل یه رویاست. انگاری تازه متولد شدم. دوست داشتم ببینم که با لطفت این کارو کردی. بعد هیفده سال شروع کردم به دیدن. این سوین روزی هست که میبینم. وارد خیابانی شدم. پر بود از آدم. از ماشین. از دود. از هرچی. همه رو با دقت نگاه میکردم. چشمم به پسری خورد. زل زده بود تو چشمم. نگاه عجیبی داشت. هیچی نفهمیدم. چرا اینطور بهم نگاه میکنه؟! با دلی پر راز از کنارش رد شدم. وارد کوچه ای شدم. خلوت بود. صدا های پایی شنیدم. ترسم از بین رفت. از تنهایی میترسم. مثل اون وقتای بی چشمیم. دوباره خدارو شکر کردم. با دلی پر قرص از کوچهه بیرون رفتم. وارد یه کوچه ی خلوت دیگه شدم. دوباره صداهای همان پا رو شنیدم. انگاری داشت دنبالم میکرد. وارد کوچه ای دیگه شدم. بعدهم صداهای همان پارو شنیدم. کوچه ی درازی بود. صداهای پا بهم نزدیک تر میشد. قدم هامو تند کردم ولی بعد پنج قدم افتادم. راه رفتن برام مشکله. نمیتونم خوب بدوم. به زور بلند شدم و میخواستم بروم که کسی دستم را گرفت. برگشتم. همان پسر بود. نمیدونم چه کارم دارد. باهام حرف زد.
-- تو...
در جوابش گفتم:
- من چی؟!
-- تورو میشناسم نه؟!
- نمیدونم. من که نمیشناسمت. پس اذیتم نکن.
بعد به راهم ادامه دادم که دوباره دستمو گرفتو برگردوند. درباره ی هوای نفس پسر ها زیاد شنیدم. میدونستم منظورش از این کارا چیه. برگشتمو نگاش کردم. یه نگاه خواصی. نتونستم طاقت بیارمو میخواستم برگردم که شنیدم گفت:
-- تو... تو... همون...
- آره. من همونم. من همون نابیناهِ هستم. چی میخوای؟! میخوای بدونی که چطوری حالا چشم دارم؟! میخوای بدونی که چطوری حالا میتونم نگاه کنم؟! دست وردار تورو خدا.
بعد برگشتمو به طرف خونه ام رفتم. بعد سه دقیقه رسیدمو رفتم تو. نزدیک های غروب بود و زهنم آزاد که صدای زنگ درو شنیدم. حالم گرفته شد. انگاری ترس داشتم. اونم برای اولین بار. رفتم درو زود باز کردم. پدرو مادرمم خونه بودن. تک فرزند پردو مادرمم. وقتی درو باز کردم  ، همون پسره رو جلوی در دیدم. خشکم زد. اخماش تو هم بود و بهم بد نگاه میکرد. تریسدم که پدرو مادرم الان بیانو اینو اینجا ببینن که زود درو داشتم میبستم ولی دستشو گذاشت رو درو زور زد. بعد پدرو مادرم اومدن پدرم یه حالی شد. عجیب. نمیدونستم که چه عاقبتی برام پیش میاد. پسر همونطوری که اخمی در چهره داشت ، گفت:
- آقای زرهی این رسمشه؟!
اسم پدرم زرهیه. ولی این از کجا میدونه. بابا مم مم میکرد. جا خورده بود. نمیدونم موضوع چی بود. چرا بابا اینقدر دستو پاشو گم کرده؟؟!
- آقای زرهی واقعا براتون متاسفم.
بابام: ببین... ببین پسر... من... خب من...
مادرم: چیشده کمال؟!
بابام: من...
همون پسره نذاشت دیگه پدرم ادامه ی حرفشو بزنه و گفت.
-- دستت درد نکنه. تا دیروز پسرت بودم. بهم میگفتی پسرم. ولی الان شدم پسرِ غریبه و صدام میکنی پسر؟!
اصلا نفهمیدم این پسره چی میگه. بابام اشک تو چشماش جمع شده بود. مادرم انگاری یه چیزایی فهمیده بود. ولی من چیزی متوجه نشدم. مادرم از پدرم ماجرارو پرسید که پدرم جواب نمیداد. بعد تو شروع کرد به سرو کله ی خودش  زدن. نمیفهمیدم چه خبره. بعد مادرم یه مانتو پوشیدو بلند شدو رفت بیرون و توی کوچه. همه دنبالش رفتی. توی خیابون میخواست رد بشه و بره اون ورِ خیابون که پدرم دستشو گرفتو به طرف خودش کشید. مادرم که خیلی عصبانی شده بود ، پدرمو هل دادو به طرف اون ور خیابون دوید. وای خدای من. خدایا چی شد؟! مادرم چرا دوید. چیجوری دیگه اینوراشو بگم؟! چی جوری بگم که مادرم غرق خون شده. چی جوری بگم؟! مادرمو رسوندیم بیمارسان که امیدی ندادن. بعد نیم ساعت مادرم دووم نیاورد و مرد. وقتی بعد از مراسم سوم رفتیم خونه ، نرسیده زنگ خونه مونو زدن. درو باز کردم. همون پسره بود. کنترولمو از دست دادمو سرش داد کشیدمو گفتم خیلی پسفدرتی. ازش خواستم که بهم بگه اون روز چه خبر شده بود. که بهم یه عکسیو نشون داد. یه عکس دختر بود. چشماش بسته بود. همه چی با این عکس برام روشن بود. پدرم یه زنِ دیگه هم داشته. پسر گفت:
-- اینو از کشوی پدرم پیدا کردم. مونده بودم که عکس کیه. وقتی تورو توی خیابون دیدم ، همه چیزو فهمیدم ولی باور نکردم. تا شب همونطوری بودم که بعد به سرم زدو اومدم اینجا. کاش تورو ندیده بودم. متاسفم بابت همه چیز. پدرم یا همون پدرت به منو مادرم گفت که تاجره. و سه ماه به سه ما نمیتونه خونه باشه. ولی ما نمیدونستیم که...
دیگه چیزی نگفت. بعد هم رفت. بعد چند روز یکی درِ خونه مونو زد. درو باز کردم. یه مرد سن بالا بود. یه طورایی هم قد بابام. ازش موضوعو پرسیدم که گفت:
-- وقتی که پدرتون داشتن از شرکت به خونه میومدا ، سوار موتورشون شدنو میخواستن بیان خونه. متاسفم. این خبر خیلی بده. الان پدرتون توی بیمارستانه. اون تصادف کرده. اگه میخواین میبرمتون پیشش.
گنگِ گنگ شده بودم ، چی داشت میگفت؟! پدرِ من ، تصادف ، بیمارستان؟! بعد هم شروع کردم به گریه کردن. بعد با اون مرد به بیمارستان رفتم. رفتم پشت شیشه ی آی سیو. حالم بد شد. به پدرم هزارتا دستگاه وصل کردن. بعد هفت ساعت پدرم حاش بد میشه. دکترا با شک و بقیه ی وسایل میریزن سرش. بعد نیم ساعت پدرمم از دست میره. بعد هفت پدرم به خونه رفتم. داشتم وسایلمو جمع میکردم تا برم خونه ی خالم اینا و تا همیشه با اونا زندگی کنم. خودشون گفتن که برم. ساکمو جمع کردم که صدای زنگو شندیم. نمی خواستم درو باز کنم ولی رفتمو درو باز کردم. همون پسره ی لعنتی بود. سزِ خاکِ پدرمم اومده بود. با همراه یه زنی که میگفت همسرِ پدرمه. البته همسرِ دوم. با نفرت بهش نگاه کردم که گفت:
-- ببخشید. میخواستم یه چیزی بگم.
کنارش زدمو با ساک رفتم بیرون. درو قفل کردمو رفتم به طرف خیابون. شاید نباید میرفتم. پسره گفت
-- مادرم میخواد ببنتت. میخواد کاری کنه که حالا تنها شدی ، یه برادرو یه مادر داشته باشی.
سرش داد زدمو گفتم:
- من یه مادر بیشتر نداشتم میفهمی. تو ازم گرفتی. تو. پدرمو ازم گرفتی... فقط تو. همه ای اینا تقصیر توئه تو. حالا تنهام بزار. به مادرتم بگو من نمیام. چون مادرمو ازدست دادم. دیگه کسی جای مادرو پدرِ اصلیم نمیشه.
به خیابون رسیدیم. میخواستم برم اونورِ خیابون ولی نشد. یعنی نزاشت. بعد گفت:
-- باید بیای خونه ی ما. بعد دستمو همونطوری که محکم گرفته بود ، داخل یه ماشینی نشوندو خودشم نشست. بعدم حرکت کرد. اینقدر تند که ترسیدم. سرش داد زدمو گفتم ولم کن ، ولی نه. اصلا حرف حالش نمیشد. درو باز کردمو تهدیدش کردم که میپرم پایینا ولی بازم حرف حالیش نشد . درو بستم که قفل کرد. ترس ورم داشت. بهش مشت میزدمو فحش میدادم ولی نه انگاری حالیش نمیشد. میدونستم میخواد چیکار کنه. میدونستم دارم میرم توی خونه ای که پر شده از کثافت بازی که دستمو گذاشتم روی فرمون. به حرف اومد. داد میزدو میگفت اینور و اونو نکن. بهم مشت زد که نفسم رفت هوا. داش بردو باز کردم و چشمم به یه چیزی خورد. چاقوی خیلی کوچیکی بود. بی معطلی بازش کردمو زدم تو سر شونه اش. دست رو دس راستش گذاشتو پاش همونطور روی فرمون بود. همونطوری که دستِ راستش داشت میفتاد ، فرمونم همراش حرکت کردو راست شدو ماشین برگشت.
شاید دیگه این دختر نتونه آخرشو تموم کنه. من خودم براتون میگم. ماشین بر میگرده. بعد یک ساعتو سی دقیقه  هر دورو بیرون میارن. هردورو میبرن بیمارستان. بعد دو ساعت دخترِ میمیره ولی پسر همچنان توی کما میمونه. بعد سینزده روز بهوش میاد. با دستو پای شکسته. بعد پنج ماه خوب میشه و به زندگیش ادامه میده.



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 17 مهر 1393

و ساعت 20:4


 

دروغ نگو(حتي اگر مجبور بود ي) غيبت نكن (حتي اگر به تو بد كرده بود ) تهمت نزن (حتي اگر دشمن توبود)زياد حرف نزن (حتي اگر خيلي حرف داشتي)گريه نكن (حتي اگر دلت خيلي پر بود )فرياد نكش (مگر دخال يك بالش)با كسي صميمي نباش(حتي اگر خيلي دوسش داشته باشي)!!! اين يك نصيحت بود.



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 17 مهر 1393

و ساعت 12:33


به خاطر هیچکس

بخاطر هيچكس

ازم پرسيد به خاطره ك ي زنده هست ي؟ با اينكه دوست داشتم با تمام وجودم داد بزنم

 

"بخاطر تو "، بهش

گفتم

 

: "بخاطر هيچكس " پرسيد : پس به خاطره چ ي زنده هست ي؟ با اينكه دلم داد ميزد "به خاطر دله

تو

 

"، با يه بغز غمگين بهش گفتم "بخاطر هیچکس" ازش پرسيدم : تو بخاطر چ ي زنده هستي؟ در حالي كه

اشك تو چشمش جمع شده بود گفت

 

: بخاطر كسي كه بخاطر هيچ زندست.!



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 17 مهر 1393

و ساعت 12:31


اگه تيپ ب زنيم، ميگن با كي قرار داري؟ اگه لباساي معمولي بپوشيمع ميگن تو اصلا سليقه نداري!

اگه دير بريم خونه ميگن كدوم گوري بودي؟ اگه زود بريم خونه ميگن چه غلطي كردي زود اومدي؟!! اگهزياد بگيم دوست دارم، ميگن باز چه نقشه اي تو سرته؟! اگه نگيم دوست دارم، م يگن پاي ك سه ديگهاي وسطه؟! اگه زياد بهشون زنگ بزنيم، ميگن اعتماد نداري؟ ! اگه يه مدت زنگ نزنيم، ميگن مثلاينكه سرت خيلي شلوغه! اگه تو خونه زياد بخنديم، ميگن ديوونه شدي؟ اگه نخنديم، ميگن چه مرگتهلندهور!! اگه شام بخوايم، ميگن همه اش به فكر شمكه . اگع شام نخو ايم، ميگن زليل مرده معلومنيست شام با كي كوفت كرده!! اگه... اگه... اگه... ولي هرچي ميخوان بزار بگن.



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 17 مهر 1393

و ساعت 12:29


چنین گفت زرتشت

اگه چشمت پرسيد، بگو نديدمش

 

... اگه گوشت پرسيد، بگو نشنيدمش ... اگه دستت لرزيد، بگو ماله

سرماست

 

... اگه پات سست شد، بگو ماله ضعفه ... ولي اگه دلت ريخت، به خودت دروغ نگو ....( چنين

گفت زرتشت

 

...)



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 17 مهر 1393

و ساعت 12:28


نفر اخر

-واسه یه دختر18ساله...نه!
پشت سر مرد دوید...سالن تاریک.. باریک و سرد...در انتها سرد خانه! دخترک به سرفه افتاد.. التماس کرد:
-هفت تا که میشه شست؟..
مرد ایستاد:
-واقعا میتونی؟
سرفه اش قطع شد.. خوشحال شد... سرفه اش بند آمد.. با صدایی صاف گفت:
-بله آقای حیدری میتونم ولی...
حیدری اخم کرد.. میدانست این دخترک چه میخواست بگوید.. گفت:
-دیگه چی؟
دختر سرش را پایین انداخت.. میدانست نه میشنود... میدانست خواسته اش پذیرفته نمیشود... اما یک بار دیگر شانس خود را امتحان کرد... میخواست به وعده خود عمل کند! چشمهایش را بست و از خدا خواست کمکش کند!
-فقط هفتا!
-نه!
با التماس و تضرع و با چشمهایی گریان گفت:
-تروخدا..
حیدری التماسش را که دید دلش سوخت... نمیخواست دل دختربچه ای را بشکند... گفت:
-باشه..
دختر خوشحال شد..موهایش را بیشتر زیر شالش پنهان کرد و گفت:
-مرسی..خداحافظ
به سمت در خروجی میدوید که با صدای حیدری ایستاد...
-فقط یکی!
دختر عصبی شد ولی قبول کرد و رفت...
روز اول:-شهرزاد بیا...خدا به همرات...
سرفه اش بند نمی آمد...با یک لیوان آب گرم آرامتر شد...با صلوات وارد اتاق شد...دختر پنج ساله روی تخت آرام خوابیده بود.. تصادف با موتور.. و مرگ! دستانش میلرزید...از قبل یاد گرفته بود.. تنها بود...با یک دختر خوابیده...تنها شست... جلوی سرفه های خود را میرفت...جلوی بالا آمدن آن مایع عذاب آور را میگرفت که مبادا سکوت بشکند و کارش را خراب کند... ترس در دلش رخنه کرده بود... اما شیرینی کارش ترس را از بین برد...حس میکرد دختر پنج ساله نگاهش میکند و لبخند میزند... حس میکرد تکان میخورد...اما به حس هایی که باعث ترس میشد اجازه رخنه نداد...شست..خونهای روی صورتش و لای موهای طلایی اش...دیگر تاب نیاورد...با اشک و گریه شست...و پایان تطهیر اول!
روز دوم:
یک پیرزن...سکته و مرگ!...با استرس...با وحشت.. شروع کرد و باز تنها بود...صدای شیون از پشت شیشه ..اشک روی صورتش روان شد ..با خود فکر آیا روزی چنین خواهد خوابید و تطهیرش میکنند؟ پوزخندی زد...صدای جیغ و داد بالا رفت...با صدای زنی در اتاق برگشت ..زن با اشک هایی که روی صورت خشمگینش را پوشانده بود جلو آمد و روبه روی شهرزاد که دست از کار کشیده بود نگاهی انداخت... ناگهان کنترل خود را از دست داد و سیلی به صورت شهرزاد زد..
-به خودت بخند زنیکه...
مسئول وارد شد و شهرزاد را که مبهوت مانده بود از اتاق خارج کرد...او که به پیرزن نخندید... شهرزاد بدن چروکیده  و دندان های نداشته اش را به سخره نگرفته بود...ولی این دختر هجده ساله خوب درک میکرد که داغ عزیز میتواند با آدم این چنین کند...میتواند انسان را خشمگین کند.. خصلت انسان است... مرگ عزیز سخت است!
روز سوم:
یک عروس و بعد یک مادر.. مادر پسری یک روزه...یکی یکی و به نوبت...عروس با آرایش و موهای آراسته. انگار میخندید...شب عروسی...برایش توضیح دادند که علت مرگ چه بوده! بعد از مراسم درخیابان های تهران کارناوال عروس راه می اندازند و داماد کنترل خود را از دست میدهد و تصادف رخ میدهد! تصادفی که جان یک نو عروس که حتی طعم عروس بودن را نچشیده بود را گرفت و مرگ دلخراش رخ داد! شهرزاد جلو رفت...تور رویصورت عروس مانده بود...کنار زد... اکلیل های تورش روی صورت عروس زیبا خودنمایی میکرد... گوشواره های طلایش  دیده میشد...اعتبار این عروس فقط چند ساعت بود؟ تور را از روی موهایش جدا کرد... گوشواره های طلا را از گوش ایش در آورد و روی میزی گذاشت تا به خانواده اش تحویل بدهد....تک سرفه ای کرد...روی عروس را بوسید و گفت:
-این دنیا خودتو خوشگل کردی که خوشگل بری؟.. بری اونجا عروس شی؟..
با آرامش مشغول شد... بدون استرس...موهای باز شده ی عروس را شست...آرایش ملایمش را شست... انگار لبخندی روی لبش جا خوش کرده بود و میخواست از شهرزاد تشکر کند... تطهیر.. کفن.. پایان...
و بعدی مادر...خدا نخواست.. حکمتی بود!.. و مرگ! تطهیرش کرد...برایش حرف زد... از آرزوی مادر شدنش گفت...در آخر روی کفن به یک باره قرمز شد.. و باز خونریزی همیشگی شهرزاد... به سرعت از اتاق خارج شد و مسئولان به جای شهرزاد مشغول شدند...شهرزاد میدوید...در بهشت زهرا...خون صورتش را پر کرده بود.. حیدری که هر روز پشت در اتاق می ایستاد به دنبالش رفت و  فریاد زد...
-دیدی نمیتونی؟.. من که گفتم.. ترسیدی! آره تو اینکاره نیستی!
شهرزاد ایستاد و پشتش حیدری...برگشت...حیدری با دیدن خون جا خورد...
-چی شده؟
شهرزاد دستی به خون روی صورتش کشید و گفت:
-اینو میبینی؟.. آره؟ بدرقه ام میکنه... داره بدرقه ام میکنه از این دنیا! اومدم عادت کنم...ببینم و باور کنم.. پس دخالت نکنید! بزار به این مرض لعنتی فکر نکنم ..به این خونی که تو بدنمه و از اول مریض بود..به اینکه یه چیز کم داشت!
روز چهارم:
دختر17ساله...خودکشی و مرگ...شیون و زاری...استرس دوباره... جای بخیه رو مچ دست چپش نمایان بود... تمام موهای تن شهرزاد به یک باره راست شد... دلش را نداشت که لمسش کند... دلش را نداشت که این دختر را که شاید از روی سادگی این عمل زشت را انجام داده تطهیر کند... برای اولین بار وحشت و بعد از لمس بخیه عادت ..پایان و بعدی ..پیرزن ..ایست قلبی و مرگ!..
-خانوم  اونجا رفتی  واسه منم جا نگه دار ..منم میام ..البته مثل تو تنها نیستم...مامان بابام هستن.. فامیل...تو چرا تنهایی؟...چرا سرای سالمندان؟ ..بچه هات بی معرفتن؟...اصلا بچه داری؟...
احساس کرد لبخند پیرزن به غم تبدیل شد... شهرزاد به خوبی حس میکرد! حس میکرد روحش در همین حوالی است و منتظر است کالبد امانتی اش را چگون کفن میکنند و کجا دفنش میکنند...
-ولی اصلا عیب نداره.. تموم شد ..هم عمر تو و هم کار من...برو خداحافظ...
باران میبارید...وقت عمل به وعده حیدری بود.. فقط یکی! شهرزاد لبخندی زد... خوشحال بود.. اما جیدری نگران بود.. ساعت 9صبح را نشان میداد...شهرزاد با سرفه شدید سر قبر ناتمام ایستاد ..بیل و گلنگِ خیس روی زمین بود...
-آقای حیدری میخوام تنها باشم...
حیدری بی حرف رفت..
شهرزاد خود را درون قبر که عمق کمی داشت جا داد و  کلنگ را برداشت...اول برایش سنگین و بعد عادت شد! ..میزد و میزد...لباس هایش خاکی شده بود ..بیل را برداشت...خاک ها را خالی کرد... و باز کلنگ...و باز بیل...رعد و برق میزد...آسمان تیره شد...شهرزاد با صورتی خونین...شدید شد...خون روی خاک می چکید... خندید..
-خدا چی شده؟ ناراحتی؟ چیه؟ میخوای منو ببری؟ خو ببر ..یعنی بیار...نمیدونم.. آخریش هم خودمم نه؟..
ایستاد ..فاصله اش با زمین زیاد شده بود...شالش را درآرود ..موهایش را باز کرد...
-آخریش خودمم؟ باید خودمو بشورم؟ .من که نمیتونم...حداقل بزار یه آبی به خودم بزنم که بد قول نشم!
مانتویش را درآورد... خون روی صورتش سر میخورد...سرگیجه داشت.. پاهایش شل شد...توان نداشت ...نشست... همه ی توانش را جمع کرد و گفت:
-سلام ..سلام دنیای حدید ..من اومدم...منتظرم بودی؟...
خندید...خنده اش شدت یافت ..خندید و خندید...صدایش با رعد و برق هم آغوش شد... چرخید و به آسمان بارانی که هوای گریستن داشت را نگاه کرد...شاید آخرین نگاهش بود.. روی خاک های خونین و خیس از باران نشست...آرام شد ..آرام آرام ...در قبر نیمه تمام خوابش برد ..و صدای رعد و برق همراه بوق ماشین حیدری شد...و چند دقیقه بعد شهرزاد خود روی همان تخت قرار گرفت...شیون....زاری... پارچه ی سفید و تمام!
 
6/5/93


:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در شنبه 12 مهر 1393

و ساعت 20:25


این دوره اوله اهنگای محسن چاوشی 1

متن ترانه های تک آهنگهای محسن چاوشی

 

 

تنگ بلوری

آمدي از راه دوري تنگ زیباي بلوري

آمدي دیدي دلم را خستھ در كنج صبوري

وقت تاریكاي جاده با تو یك فانوس آمد

تشنھ بودم قطره اي را با تو اقیانوس آمد

قصد دل كندن ندارم از تو اي دل كنده از خود

از تو اي برده دلم را تا شب خوب تولد

قصد دل كندن ندارم از تو اي دل كنده از خود

از تو اي برده دلم را تا شب خوب تولد

اي ھمیشھ جاودانھ در میان لحظھ ھایم

غصھ معنایي ندارد تا تو مي خندي برایم

پیش تو از یاد بردم روزھاي سختي ام را

عشق مدیون تو ھستم لحظھ خوشبختي ام را

قصد دل كندن ندارم از تو اي دل كنده از خود

از تو اي برده دلم را تا شب خوب تولد

قصد دل كندن ندارم از تو اي دل كنده از خود

از تو اي برده دلم را تا شب خوب تولد

قصد دل كندن ندارم از تو اي دل كنده از خود

از تو اي برده دلم را تا شب خوب تولد

قصد دل كندن ندارم از تو اي دل كنده از خود

از تو اي برده دلم را تا شب خوب تولد

قصد دل كندن ندارم از تو اي دل كنده از خود

از تو اي برده دلم را تا شب خوب تولد

قصد دل كندن ندارم از تو اي دل كنده از خود

از تو اي برده دلم را تا شب خوب تولد

قصد دل كندن ندارم از تو اي دل كنده از خود

از تو اي برده دلم را تا شب خوب تولد

 ادامه مطلبم ببینید بقیش اونجاست

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، خوانندگان، ،

ادامه مطلب

نوشته شده توسط hadiss در سه شنبه 8 مهر 1393

و ساعت 19:40


هوا ترست به رنگ هواي چشمانت دوباره فال گرفتم براي چشمانت اگر چه كوچك و تنگ است حجم

اين دنيا قبول كن كه بريزم به پاي چشمانت بگو چه وقت دلم را ز ياد خواهي برد اگر چه خوانده ام از

جاي جاي چشمانت دلم مسافر تنهاي شهر شب بو هاست كه مانده در عطش كوچه هاي چشمانت

تمام آينه ها نذر ياس لبخندت جنون آبي در يا فداي چشمانت چه مي شود تو صدايم كني به لهجه موج

به لحن نقره اي و بي صداي چشمانت تو هيچ وقت پس از صبر من نمي آيي



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در یک شنبه 6 مهر 1393

و ساعت 19:17


در اين دنيا سراب محكوم است به پوچي

 ... پرست و محكوم به كوچ كردن ... شمع محكوم به اشك ريختن

 ... خارها محكوم به تنهايي ... روز محكوم به غروب كردن ... شب محكوم به رسيدن ... قلب با همه

ي پاكي وصداقتش محكوم به دوست داشتن وچه محكوميتي شيرين تر و دلپذير تر ازاين است؟ ام ا اي

كاش همه ي اين محكوميتها زيبا را مي پذيرفتند

 اي كاش...؟



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در یک شنبه 6 مهر 1393

و ساعت 19:16


داستان کوتاه

چیزی در چشم هایش ترکید.از تمام انفجارهایی که دیده بود سهمگین تر...چیزی مثل یک پرش از دره ای که ناموفق است و سرت محکم به سنگ های تیز و بزرگ آن سو می خورد...و می ترکد سرت.چیزی به ناحقی یک احساس...
"حقم نبود"
در دلش زمزمه می کند...
نام روزهای زین پس اش را "مردی به فال مرگ" می گذارد.
"حقم نبود"
باز هم در دلش زمزمه می کند...
نگاهی به ساکش می اندازد.هنوز مقابل درب خانه,روی زمین است.خاک خورده و خاکی رنگ...با خودش فکر می کند از این پس زندگی او نیز همینطور خاک می خورد.
"اون که دوسم داشت"
و از خودش معنای دوست داشتن را می پرسد.
پیش خودش فکر می کند که او از اول هم با همه ی دخترها فرق داشت.پیش خودش فکر می کند که او از اول هم با همه ی دخترهای عادی فرق داشت.پیش خودش فکر می کند که او از اول هم با همه ی دخترهای عادی دوروبرش فرق داشت.پیش خودش فکر می کند...
نامه در دستش مانده.مثلِ ساک,روی زمین.انگار زمان,زمانِ همیشگی نیست.یاد ذوقی که برای بازگشتن به خانه داشت می افتد.آن ذوق و این مواجهه با نامه...!چه تناقض پررنگی است این...!
نامه را دوباره مقابل توانایی خواندنش می گیرد.می خواند.می ریزد؛در خود...
"به نام خدا
و خدا کجاست؟
توی عقل من...و عقل من می گوید حق با آن ها است.
بیخود می جنگی...آن ها راست می گویند.این نتیجه ی فکرهای من است.بیخود می جنگی...اما می دانم نخواهی پذیرفت.پس من می روم.می روم عراق.برای کمک و پرستاری هم می روم.بیا و کوتاه بیا.هرچند می دانم می خواهی آن قدر بلند شوی که به ستاره ات برسی اما...آن ها راست می گویند.پس تو بیخود می جنگی.
خدای من و تو زین پس از هم جدا است.همه چیزم را بردم جز چادر نمازم را.و خدای تو را که تا امروز داشتمش در چادر نمازم برایت گذاشتم.در این یک هفته ای که از زندگی مشترکمان می گذشت,خیلی چیزها از تو یاد گرفتم.من یک دختر پرورشگاهی بی سرپرست بودم که با تو عشق را آموختم اما...جنگ,عشق را محکوم به سکوت می کند.و اگر نپذیرفت باید بمیرد.
مراقب خودت باش
همسرت
لاله..."
به حروف "لاله" خیره می شود.کاش خودکاری که آن نامه را نوشت هیچگاه جوهر نداشت.و خودکارهایی که به دنبال آن,لاله دست روی آن ها می گذاشت.نگاهش مجددا روی ساک,سر می خورد.در خانه ی دوست,دشمن شد یارش.شکسته های قلبش تمامش را بریده اند.خون می چکد از چشم های دلش.ساک را برمی دارد.برمی گردد.
عملیات آغاز می شود.لاله پس زمینه ی تمام لحظات ذهنش است.باید آبادان را پس بگیرند.از کسانی که لاله به حق خواندشان...
روی خاک افتاده...از ترکش های کسانی که لاله به حق خواندشان...
هنوز هم او پس زمینه ی ذهنش است.تصویر لاله از ذهنش محو می شود.چیزی در خیالش شکل می گیرد:"حصر آبادان,شکسته شد"



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در جمعه 4 مهر 1393

و ساعت 15:35


بی حسی!!

هیچ جایش را نمی تواند تکان دهد جز گردن و اجزای صورتی که پیش خود می گوید کاش آن ها هم خاموش می شدند.به ناشکری می رسد گاهی اما فقط گاهی...و گاه های دیگر را حسی ندارد.دراز کشیده و پلک می زند اما همه چیز به این پلک زدن ها ختم نمی شود.با خود می گوید کاش همه چیز به ختم,ختم می شد.آن وقت حالا مراسم چهلم اش بود با کمی این ور و آن ورتر.دلش می خواهد فریاد بزند اما نمی تواند.می خواهد اما نمی تواند.اینجا "نمی تواند"ها با "نمی شود"ها دست به یکی کرده اند.اینجا زندگی رخ نموده به چیزی که او نمی شناسد.دوقلوهایش را از دست داده؛می ترسد...دیگر از هرچه تصادف است می ترسد.شوهرش ترکش کرده؛می ترسد...نقشش مثل هیچ یک از نقش های مکمل قهرمان ها نبود که زن یا شوهرشان پیششان بماند.پیش خود فکر می کند همیشه قهرمان ها توی چشم هستند و...باز هم می ترسد...!
صدایی دو دستش را می گیرد و از لای افکارش بیرون می کشدش.صدای شبنم است.
-:خوبی بوسه؟
صدایش غم دارد.با خودش می گوید خوش به حالش که اقلا صدا دارد.از او چه می پرسد وقتی جواب,با تارهای صوتی نخواهد بود؟وقتی جواب با سر است.کاش نمی پرسید و داغ دلش را تازه نمی کرد.
سرش را به علامت مثبت تکان می دهد.بیشتر به علامت دروغ است تا مثبت.دروغی که اگر نگوید چه فایده دارد...!
توی این یک ساعت بارها دلش هُرّی ریخته است.شاید اگر شبنم باشد دیگر نریزد.شاید اگر شبنم باشد دیگر نترسد.توی دلش جواب می دهد:
مگر می شود؟
پاسخ می دهد:
نه...
و حتی یک آه درست و حسابی نمی تواند بکشد.
هیچ جایش حس ندارد.حس جسمی که هیچ؛حس روحی هم ندارد...و حس یعنی بفهمی...!و او نمی فهمد حتی چه بلایی به سرش آمده...!و او نمی فهمد "رفتن شوهر" یعنی چه؟می بارد...نم نم...از گوشه ی چشم...
باز هم صدای شبنم:
بوسه تو رو خدا آروم باش
آرامِ مشوش را دعوت به آرامش می کرد...باید می خندید؟خنده دار بود...؟باید چه واکنشی نشان می داد؟واکنشی مانده بود؟اصلا می توانست واکنشی نشان بدهد؟
کنارش نشست.غصه فقط توی صدایش نبود.توی نگاهش هم بود.گردنش را کمی چرخاندم تا شبنم را ببیند.کمی درد گرفت اما به دیدن بهترین دوستش می ارزید.آن هم حالا که دیگر نه انتظار دیدار فرزندانش محقق می شد و نه دیدار دوباره ی همسرش...!
شبنم به خاطر او سرش را آورد این ورتر تا راحت تر ببینتش و اذیت نشود.لبخندی زد.برای تشکر...؟دلش می خواست از خدا بپرسد چرا...؟
چشم هایش را بست.بین خواب و بیداری بود.در آن خواب و بیداری با ترس دست و پایش را حرکت می داد.با ترس از اینکه نکند واقعا...!
چشم باز کرد.روی تختش بود.همسرش,نامی کنارش نشسته بود.
-:خوبی بوسه جان؟
جای این صدای آرامش بخش را هیچ چیز دیگری نمی توانست بگیرد.سکوت کرد و تنها نگاهش کردم.دوباره گفت:
خواب بد دیدی؟
باز هم پاسخ نداد و تنها نامی را نگاه کرد.گفت:
چیزی نیست...اضطراب دوره ی بارداریه...آروم باش عزیزم...من پیشتم...!
پایان



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در جمعه 4 مهر 1393

و ساعت 15:25


شعر انگلیسی همراه با ترجمه

It is natural to feel disappointed

When things don’t go your way

…It’s easy to think

"?I can’t do it, so why try "

But no matter how scared you are of making mistakes

Or discouraged you may become

Never give up

Because if you don’t try and

If you don’t go after what you want in life

 

It won’t come to you

And you’ll be forced to accept

Things that you know could be better

Success is not measured by

Whether you win or you fail

There is always a little bit of success

Even if things don’t go your way

What’s important is that

You’ll feel better about yourself

(Amanda Pierce)

 

ترجمه فارسی و معنی شعر زیبای انگلیسی درباره زندگی  

طبیعی است که وقتی که کارها

ان طور که تو می خواهی انجام نشوند نا امید شوی

و فکر کنی که :

" من که نمی توانم پس چرا تلاش کنم ؟"

اما مهم نیست تو چقدر از اشتباه کردن می ترسی

یا چقدر ممکن اسن مایوس شوی

هرگز تسلیم نشو …

چون اگر تلاش نکنی

و به دنبال چیزی که در زندگی می خواهی نروی،

اهدافت به سوی تو نخواهند امد

و در اخر مجبور می شوی چیز هایی را قبول کنی که

می دانی از این بهتر هم می توانستند باشند

پیروزی با برد و باخت تو سنجیده نمی شود

همیشه کمی از پیروزی وجود دارد

حتی اگر کارها انطور که می خواستی انجام نشدند

مهم این است که احساس بهتری نسبت به خود پیدا می کنی



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 3 مهر 1393

و ساعت 13:1


شعر

Yesterday's frozen and wintry nature becomes like a paradise with her pleasant breeze, And trees forget all the cold memories on the auspicious arrival of spring.

دنیای بی روح و یخ زده ی دیروز با نسیم دلنشینش چونان بهشت می شود و درختان تمام خاطرات سرد زمستانی را به یمن ورود بهار از یاد می برند

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 3 مهر 1393

و ساعت 12:57


شعر کتاب عشق

شعر عاشقانه انگلیسی با ترجمه فارسی کتاب عشق

 

Peter Gabriel – Book Of Love

The book of love is long and boring

No one can lift the damn thing It's full of charts and facts and figures and instructions for dancing But I I love it when you read to me And you You can read me anything The book of love has music in it In fact that's where music comes from Some of it is just transcendental Some of it is just really dumb But I I love it when you sing to me And you You can sing me anything The book of love is long and boring And written very long ago It's full of flowers and heart-shaped boxes And things we're all too young to know But I I love it when you give me things And you You ought to give me wedding rings And I I love it when you give me things And you You ought to give me wedding rings And I I love it when you give me things

……..And you

 

 

 

کتاب عشق

کتاب عشق طولانی و خسته کننده است هیچ کسی نمی تواند آن را حمل کند پر شده از نمودار و قانون و اشکال و ساختار برای رقصیدن اما من عاشق کتاب خواندنت هستم و تو تو می توانی همه چیز را برای من بخوانی کتاب عشق در خودش موسیقی دارد در اصل , موسیقی از آنجا سرچشمه می گیرد اندکی از آن متعالی است و اندکی از آن احمقانه است اما من عاشق آواز خواندن ات هستم و تو تو می توانی هر چیزی برایم بخوانی کتاب عشق طولانی و خسته کننده است و سالها قبل نوشته شده است پر است از گل و جعبه هایی به شکل قلب و چیز هایی که ما هنوز جوانیم برای درک اش اما من عاشق آن چیزی هستم که به من هدیه می دهی و تو تو باید به من حلقه عروسی را هدیه کنی و من عاشق آن چیزی هستم که به من هدیه می دهی و تو تو باید به من حلقه عروسی را هدیه کنی و من عاشق آن چیزی هستم که به من هدیه می دهی و تو



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 3 مهر 1393

و ساعت 12:52


متن اهنگ ان شرلی با متن انگلیسی

I feel so unsure as I take your hand an lead you to the dance floor. از تو مطمئن نیستم وقتی دستت رو می گیرم و تا با هم به روی سن رقص بریم As the music dies something in your eyes Calls to mind a silver screen and you're its sad goodbye. و هنگامی که موسیقی تموم میشه، چیزی در چشمانت هست که مثل پرده سینما در ذهنم نجوا می کنه و تو اون خداحافظی غمناک پایانی هستی

 

I'm never gonna dance again دیگه نمی خوام هیچوقت برقصم guilty feet have got no rhythm پاهام مقصرن که دیگه منو تو رقصیدن همراهی نمی کنن Though it's easy to pretend اگرچه تظاهر بهش آسونه I know you're not a fool. اما میدونم که تو احمق نیستی I should have known better than to cheat a friend ای کاش از همون اول می دونستم که که سر کار گذاشتن یک دوست And waste a chance that I've been given. باعث از بین رفتن شانسی که داشتم میشه So I'm never gonna dance again the way I danced with you. پس دیگه نمی خوام دوباره اون طور که با تو رقصیدم برقصم Time can never mend the careless whispers of a good friend. زمان هرگز نمیتونه نجوای بی پروای یه دوست رو ترمیم کنه To the heart and mind ignorance is kind. بهترین چیز برای یه قلب و ذهن بی تفاوتیه There's no comfort in the truth تسلی در حقیقت وجود نداره pain is all you'll find. و تمام چیزی که برات داره درد و رنجه I'm never gonna dance again دیگه نمی خوام هیچوقت برقصم guilty feet have got no rhythm پاهام مقصرن که دیگه منو تو رقصیدن همراهی نمی کنن Though it's easy to pretend اگرچه تظاهر بهش آسونه I know you're not a fool. اما میدونم که تو احمق نیستی I should have known better than to cheat a friend ای کاش از همون اول می دونستم که که سر کار گذاشتن یک دوست And waste a chance that I've been given. باعث از بین رفتن شانسی که داشتم میشه So I'm never gonna dance again the way I danced with you. پس دیگه نمی خوام دوباره اون طور که با تو رقصیدم برقصم Never without your love. نمیخوام هرگز بی عشق تو باشم Tonight the music seems so loud امشب صدای موسیقی خیلی بلنده I wish that we could lose this crowd. ای کاش میشد از شر این جمعیت خلاص بشیم Maybe it's better this way ولی شاید اینطوری بهتره! We'd hurt each other with the things we want to say. ما با چیزهایی که میخوایم به هم بگیم همدیگر رو آزار میدیم We could have been so good together ولی میتونستیم با هم مهربون باشیم We could have lived this dance forever می تونستیم همیشه این رقص رو زنده نگه داریم But now who's gonna dance with me? – Please stay. ولی حالا دیگه چه کسی می خواد با من برقصه؟ – خواهش می کنم بمون I'm never gonna dance again دیگه نمی خوام هیچوقت برقصم guilty feet have got no rhythm پاهام مقصرن که دیگه منو تو رقصیدن همراهی نمی کنن Though it's easy to pretend اگرچه تظاهر بهش آسونه I know you're not a fool. اما میدونم که تو احمق نیستی I should have known better than to cheat a friend ای کاش از همون اول می دونستم که که سر کار گذاشتن یک دوست And waste a chance that I've been given. باعث از بین رفتن شانسی که داشتم میشه So I'm never gonna dance again the way I danced with you. پس دیگه نمی خوام دوباره اون طور که با تو رقصیدم برقصم No dance نمی رقصم no dance نمی رقصم no dance نمی رقصم you're gone – no dance تو رفتی، دیگه نمی رقصم you're gone. تو رفتی This matter is so wrong این موضوع اصلا درست نیست so wrong اصلا درست نیست that you had to leave me alone. که باید منو تنها میذاشتی



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 3 مهر 1393

و ساعت 12:50


متن آهنگ از پیشم میری ۲۵ باند

از پیشم میری اون بیرون انگار هنوز بارونه… اشکامم دیدی ولی انگار دوریم برات آسونه.. امشبم بارونه آسمونم انگار شده دیوونه تو روزات آرومه اینجا یکی داغونه..

 

بگو هنوز یادته درگوشم آهسته گفتی با من میمونی واسه همیشه یادته ولی رفتی بی وفا واسه تو فرقی نداشت که چی میاد به سرم بعد از این خیلی بی تو سخت میگذره این شبام

آسمونا ابرین چیزی نمونده که بادبونا زخمی شن بریدم دیگه مثل ناخدا که یه قدمیش کوه یخ دیده همچی تموم شد دلم تنگه بدون تو زمستونا چقدر سرده مگه میشه این روزو یادت بره تو مگه میشه عاشق بازم عاشق بشه خب من نمیفهمم چرا باید بگی برنمیگردم

از پیشم میری کاش میشد ببینم این خواب بوده.. از پیشم رفت .. فهمیدم دوریم براش آسونه امشبم بارونه.. آسمونم انگار شده دیوونه.. تو روزات آرومه.. اینجا یکی داغونه..

بگو هنوز یادته درگوشم آهسته گفتی با من میمونی واسه همیشه یادته ولی رفتی بی وفا واسه تو فرقی نداشت که چی میاد به سرم بعد از این خیلی بی تو سخت میگذره این شبام

جدا شدش از من بعد رفتنش کجارو بگردم چقد بشینم چقد نخوابم تازه میفهمم چقد خرابم آتیش زد رفت تو بهار یهو پاییز برگشت کاش اینقد زودنمیرفت ای کاش قلبمو خورد نمی کرد آخه بعضی زخما هیچ وقت خوب نمیشن

بگو هنوز یادته درگوشم آهسته گفتی با من میمونی واسه همیشه یادته ولی رفتی بی وفا واسه تو فرقی نداشت که چی میاد به سرم بعد از این خیلی بی تو سخت میگذره این شبام



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در سه شنبه 1 مهر 1393

و ساعت 19:22


متن آهنگ عاشقانه پویا بیاتی

چشمات معصومه چشمام آرومه دنیا چه خود خواهه.. ناراحتم از این که عمر این رویا اینقدر کوتاهه..

 

دل میبری آسون آدم کنار تو دنیاشو می بازه.. پیراهن مشکیت از تو برای من یک کعبه می سازه موهای تو شعرن تو شعرهای تو هر سطرو دوست دارم.. بو می کشم عشقو میدونی که خیلی این عطرو دوست دارم..

ما خاطره داریم از هرچی حتی از برگای پاییزی.. با برگای پاییز انقدر عکس میگیرم تو اشک میریزی من ساده می میرم تقصیر تو هم نیست تقدیر من بوده.. چون علت مرگ بسیاری از مردا عشق یه زن بوده.. دستات مهمونن خیلی نمیمونن شاید بری از دست.. از رفتنت گفتم آروم خندیدی پس احتمالش هست..

موهای تو شعرن تو شعرهای تو هر سطرو دوست دارم بو می کشم عشقو میدونی که خیلی این عطرو دوست دارم.. ما خاطره داریم از هرچی حتی از برگای پاییزی.. با برگای پاییز انقدر عکس میگیرم تو اشک میریزی..



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در سه شنبه 1 مهر 1393

و ساعت 19:15


متن آهنگ جدید یاس سمفونی گربه ها

آدما از هم که دور میشن سلام سرد هم به زور میگن آدما از مرگ و خون میگن با صد تا حسرت به گور میرن …

 

چقدر عُـقده نگه داشتم تو دل پیرم چقدر دویدم و فهمیدم رو ترد میلم وقتی منو دیدی بهم میگی چه غبراق شدی ولی من می دونم از تو چقدر ترکیدم اون آدما که نوکرتم بهت میگن با چند تا کلام چرب زبونی تو دلت میرن کافیه که بلا استفاده بشی اون وقت می بینی که مثل یه تیکه ورق جرت میدن قفلی ، حرف دل و به غریبه گفتی واسه زخم همه مرهمی صلیب سرخی به تو که رسید هولت دادن سریع بیفتی رو تله موشه که پیدا میکنی پنیر مفتی هه یاد نگرفتم از کسی درس اتحاد فقط یاد دادن که برم جلو با ترس و اضطراب تجربه هام بهم قصه داد تا مثل باد استفاده کنم از این استعداد چه نقشه ها که پشت سرم واسم می چینن منم از اینکه فکرشون کوتاهه ماتم می گیرم واسم مهم نیست من که پای کارم می شینم ولی خیلی غم انگیزه وقتی دارم می بینم

آدما از هم که دور میشن سلام سرد هم به زور میگن آدما از مرگ و خون میگن با صد تا حسرت به گور میرن …

گوش کن خب ما سطحی ترین مشکلات رو عمیق می بینیم و عمیق ترین مشکلاتمون رو سطحی می گیریم و حال می کنیم وقتی همدیگه رو زخمی می بینیم و قسطی حال میدیم و آخر همه رو نقدی می گیریم وقتی می میریم چشما میشه ماتم و خون ترفیع می گیریم و تازه میشیم آدم خوب یادمه خوب من تموم اینا رو دقیقا به چشمم دیدم و کلمه کلمه از رو حقیقت نوشتم اونم اینه که تو فقط داری نقشه هاتو می چینی وقتی میرسی به قدرت و اون بالاها می شینی مراقب رفتارت با آدما باش یه روزی بر میگردی پایین همون آدما رو می بینی حالا خدا باهات حال کرده ولی کنارشم برات یه چاه کنده یعنی که وقتی تو رفتی تو فاز قدرت یهو دیدی شـدی کارمـنـدِ کارمندِت من این بحث رو اینجا مطرح می کنم هر چند میدونم همین هم سرنخ می کنن نشستن با مغز خراب و هر لحظه تو فکر که تو رو لـِه کـنـن یه گله اهلِ کوفه اونا که فِقَط میرن به دنبال حاشیه و خوب اصل هدف فِقَط فروپاشیه ها چیه ؟؟؟ نکنه میخوای بگی فَقَط نه فِقَط؟ ببین به همین میگن حاشیه اونا که گنده کردنت واسشون راحته اولاش تنها فکر و ذکرشون حمایته بهت میگن کم نیار برو جلو وا نده تا گنده شدی یهو می کنن تو ما تح*تت

آدما از هم که دور میشن سلام سرد هم به زور میگن آدما از مرگ و خون میگن با صد تا حسرت به گور میرن

راستش بهم گفتن که تو این کارم وصیت کنم ترجیحا می خوام که تمرکز رو مسیرم کنم وصیت واسه من به معنای حرف آخره که بعدش سکوتِ واسم سخته باورش سکوتِ من و تو یعنی که دیگه ما همین که هست رو قبول کنیم بری تو لاکتو و صداتو بُکُشی تو دل شهر و تموم کنی چون که زندگی دشواره چشمات پُـر اشکه دوشوار؟ چی بگم از سه شوار گذشته خنده داره ولی داخـلـش چه تـلخه نتیجه اینه که سکوت تنها حاصلش یه زخمه زخم کاری که مغزتو از درون پاشید مهم اینه که هر جوری دوست داری همون باشی من که تا چشم دور و بری هامو دور می بینم با ذوق و شوق میشینم و یه کارتون می بینم هنوز با گیر دادن های مادرم جون می گیرم هنوز با دمپایی از سر کوچه نون می گیرم هنوز تو اوج بلندی از همه خار ترم هرچی پخته بشم باز از همه خام ترم رئیس هم که بشم واسه وطن کارگرم اینارو نوشتم که از این دنیا لآل نرم

آدما از هم که دور میشن سلام سرد هم به زور میگن آدما از مرگ و خون میگن با صد تا حسرت به گور میرن



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در سه شنبه 1 مهر 1393

و ساعت 19:12


متن آهنگ عاشقانه پرواز همای

  ♫♫♫

آنکه می گوید دوستت دارم خنیاگر غمگینی است که آوازش را از دست داده است ای کاش.. عشق را زبان سخن بود

 

هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من عشق را ای کاش زبان سخن بود

  ♫♫♫

آنکه می گوید دوستت دارم دل اندوهگین شبی ست که مهتابش را می جوید ای کاش عشق را زبان سخن بود

هزار آفتاب خندان در خرام توست هزار ستاره ی گریان در تمنای من هزار آفتاب خندان در خرام توست هزار ستاره ی گریان در تمنای من

عشق را ای کاش زبان سخن بود..

شعر : احمد شاملو



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در سه شنبه 1 مهر 1393

و ساعت 19:10


متن آهنگ چرا با من بهزاد پکس

یه چیزی از جیبت افتاد ، این عکس اونه؟ واسه همین باید می شدی حبس ِ خونه؟ یا بهونه بود به عشق جدیدت برسی بزرگ شدم با دروغای بچه گونه به من که نگو میدونم دلت گیره شوخیشم بد بود میگفتی بهت دیگه حسی نمونده خب اینا رو اعصابه همش فک کردم از همه چی چشمو دلت سیره

 

میدونی سخته تو بگو چرا با من پشت خط موندنام جواب چراهامن؟ صداتو ببر دیگه چیزی نمیخوام بشنوم آخه نامرد فقط بگو چرا با من منی که گفته بودم بدجوری میشکنم دروغ نگو فقط همه رو میشنوم انقد شکستم که دیگه خنده نمیاد به لبام واسه همینه از سن و سالم بیشترم سیگاری شدم دیدی ، چیکار کردی باهام یه حرفی بزن بگو چرا سردی باهام تو آینه نگاه نکن تو خود ِ منی ببین بوی خیانت تو رو میده ته سیگارام

بیخودی گریه نکن دیگه حرفی بین ما نیست منی که میگفتم دیگه هیشکی عین ما نیست هوای منم سرده مثل نگاه تو شده همه چی له شد زیر پا شدیم عین پاییز با هرکی بد بودم با تو رو راست میشدم گفتم باشه قبول اونی که خواست میشدم چجوری دلت اومد دستاشو محکم بگیری منی که همیشه واست یه آدم خاص میشدم

دستام میلرزه ، سیگارم باهاشه قید ِ.. زندگیمو زدم حالا که میخوای بد جلوه ندی تو هم حرفی نزن هر کی پرسید بگو درگیر کاراشه اصن چیه مگه ، بگو من خراب شم بگو ، من که بریدم اون آخراشم میزنی زیر چی ، یکم مرد باش لااقل میگی دوست باشیم فقط ، میخوام نباشم من که هواشم ، داشتم هر دفه یادته گفتی بهزاد بریدم از همه چی شد حل شد مشکلت یا از من زده شدی ؟ عکسات تو چشمایی بود که الان بستمش خدایی خودت دیدی چقد نامردی ؟ سرو شکلتو ببین با کیا میگردی گریه نکن دیگه وقتی باید دلتنگ میشدی که تو بغل اون یکی عرق میکردی

بیخودی گریه نکن دیگه حرفی بین ما نیست منی که میگفتم دیگه هیشکی عین ما نیست هوای منم سرده مثل نگاه تو شده همه چی له شد زیر پا شدیم عین پاییز با هرکی بد بودم با تو رو راست میشدم گفتم باشه قبول اونی که خواست میشدم چجوری دلت اومد دستاشو محکم بگیری منی که همیشه واست یه آدم خاص میشدم

از این حرفا گذشت راستی خوبی خودت به چشت میاد بهت خوبی کنه ؟ یا اونم مثل منه دستش نمک نداره یکی تیکه میداخت میگفت عشقت پولی شده خدایی حقمه این ؟ چیا دارن میگن میبینی حالا چه حرفایی آزارم میدن رو تو نمونده تعصب پس منم واسه همین سگا رو دوس دارم جمعه ها بازارم میرم راستی ، یه سالی رفت که هفته ها روشه تنها یادگارم ازت یه خط خاموشه بشین به اون روزا فکر کن چه حرفایی میزدی یبار روشن کن ببین اون اس ام اس ها توشه حالا که میری برو واسه من نداره فرق من که عادت داشتم به هوای سرد این پایین ِ شهر روزامون همیشه کوتاهه منو به چی فروختی ، بسوزه پدر فقر



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در سه شنبه 1 مهر 1393

و ساعت 18:55


متن آهنگ تو نخ میدی علی مولایی

تو نخ میدی که با سوزن تموم عابرای شهر دارن زخمامو میدوزن تو میخندی که با خنده بگن حال دلت چنده نمیترسی که مرموزن

 

رمانتیکی ازم دوری و نزدیکی دلم می سوزه اما حیف تموم شهر دلسوزن تو آتیشی یه روزم عاشقم میشی ولی فردا دیگه دیره همه درگیره امروزن

دور میشی هر روز از خودت میگذری از مرز تنت نیستی و تو فنجون من گُم میشه فال بودنت جمع شده نحوه ی  نگات رو تقویم سال جدید روزای تلخ من گمن روزایی که هیشکی ندید

    

♫♫♫

گم میشی تو سیاهیشون شبای خوب میبرنت نمیگیره جای منو اونکه نگاهش مریضه نیست مثله شونه های من وقتی که اشکات میریزه



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در یک شنبه 30 شهريور 1393

و ساعت 12:8


متن آهنگ دکتر متین دو هنجره

اگه هستم ، اگه نیستم اگه دیوونه و پر بستم اگه تنها تو بیابون می دوم دنیال جایی که بارون بزنه خیسم کنه کم کم دیوونه بشم من هر دَم هردَم ، هر لحظه به یه چیزی من وابسته ام زن ِ… ، میخنده پشت ِ چهرش پُره درده اگه دیوونگی محضه اگه در به در شده میرقصه منو تو ، مسئولیم در مقابلش مجبوریم مسئولیم ، مجبوریم..

 

باور کن دیگه باور کن دنیا به سمت ِ مرگه بازتاب ِ فریادت به سمت تو بر می گرده … ♫♫♫ همه باهم همه در هم همه زنجیر ی و بی رحمن همه دکتر همه شاغل همه بیمارن و میرقصن یکی درگیره یه قانونه یکی خیس زیر بارونه همه غمگین ، همه بی غم همه خوش باور و میخندن میخندن.. هه هه هه می رقصن میخندن

میخندن….

باور کن دیگه باور کن دنیا به سمت ِ مرگه بازتاب ِ فریادت به سمت تو بر می گرده



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در یک شنبه 30 شهريور 1393

و ساعت 12:8


 

عشق باري است بر دوش دو قلب

كه اگر يكسان به عهده گرفته شود با لذت تحمل ميشود



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، عکس ، ،

نوشته شده توسط hadiss در یک شنبه 30 شهريور 1393

و ساعت 12:5


متن آهنگ جمعه امین حبیبی

جمعه رسیده و دلم دوباره چشم به راهته نشسته کنج سینمو دچار اشک و آهته هواتو کرده این دلم بازم بهونتو داره آخه دل بی کس من همش تورو کم میاره

 

جمعه رسیده و دلم  ، خیره شده به آسمون منتظره که تو بیای آقای خوب و مهربون بیای و با  اومدنت ساکت و آرومش کنی آتیش دوریو واسه همیشه خاموشش کنی

تموم آرزوش شده فقط یه لحظه دیدنت فقط یه مرتبه قدم روی چشاش گذاشتنت تموم زندگیش شده گریه واسه اومدنت ناله و اشک و التماس برای زود رسیدنت

خودت میدونی این دلم چقدر تورو دوست داره نمیزاره جز تو کسی توی دلم پا بزاره خودت میدونی همیشه اسم تو رو زبونشه هرجای این دنیا باشه عشق تو توی خونشه بدون تو دنیا براش مثل یه زندون میمونه راه نجاتشو فقط اومدن تو میدونه بدون تو تنها ترین تنهای دنیا دلمه غریب ترین غریبه ی غریبه های عالمه

تموم آرزوش شده فقط یه لحظه دیدنت فقط یه مرتبه قدم روی چشاش گذاشتنت تموم زندگیش شده گریه واسه اومدنت ناله و اشک و التماس برای زود رسیدنت



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در یک شنبه 30 شهريور 1393

و ساعت 12:4


متن آهنگ فریدون آسرایی سلام

بگو سرگرم چی بودی که اینقد ساکت و سردی

خودت آرامشم بودی خودت دلواپسم کردی

ته قلبت هنوز باید یه احساسی به من باشه

 

چقد باید بمونم تا یکی مثل تو پیدا شه

تو روز و روزگار من بی تو روزای شادی نیست

تو دنیای منی اما به دنیا اعتمادی نیست

♫♫♫

سلام ای ناله ی بارون

سلام ای چشمای گریون

سلام روزای تلخ من

هنوزم دوسش دارم

سلام ای بغض تو سینه سلام ای آه آیینه

سلام شبهای دل کندن هنوزم دوسش دارم

♫♫♫

نمیدونی تو این روزا چقد حالم پریشونه

دلم با رفتنت تنگ و دلم با بودنت خونه

خرابه حال من بی تو نمی تونم که بهتر شم

تو دستای تو گل کردم بزار با گریه پرپر شم

یه بی نشونم تو این خزون

منو از خودت بدون

یه بی نشونم تو این خزون یه بی بیفرارم یه نیمه جون

منو از خودت بدون



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در یک شنبه 30 شهريور 1393

و ساعت 12:2


عشق

 

 

عشق!!

حتي عاقلترين مردمان ن يز ز ير بار سنگين عشق خم مي شوند اما به راستي عشق به سبكي و لطافت

نسيم خوش است عشق تو را متعادل و متعال ي مي كند....وقتي عاشق ي، با هست ي در يك تبادل و ارتباط عم يق قرار داريهمه چيز در يك سطح مساوي قرار دارد ، با ارزش مساوي...



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در یک شنبه 30 شهريور 1393

و ساعت 11:56


متن آهنگ دارم دیوونه میشم کامران هومن

♫♫♫

وقتی که تو نیستی از زندگی سیرم بی تو روزی صدبار از غصه میمیرم وقتی که تو نیستی طاقت نمیارم کاشکی میدونستی چقد دوست دارم

 

دستات ، آره تکیه گاهمه شونت ، بهترین پناهمه قلبم ، برای تو میزنه بی تو ، بی بهونه میشکنه دارم دیوونه میشم باید بمونی پیشم ببین چجوری عشقت منو زده آتیشم آره دیوونه میشم اگه نمونی پیشم تا اون نفس آخر از تو جدا نمیشم

بیشتر از جونم تورو میخوام به تو مدیونم تورو میخوام یک لحظه بی تو مگه میشه تنها با من باش تا همیشه

ببین چجوری آسون ، منو دیوونه کردی این دل بیچاره ، میکشه چه دردی

دستات ، آره تکیه گاهمه شونت ، بهترین پناهمه قلبم ، برای تو میزنه بی تو ، بی بهونه میشکنه دارم دیوونه میشم باید بمونی پیشم ببین چجوری عشقت منو زده آتیشم آره دیوونه میشم اگه نمونی پیشم تا اون نفس آخر از تو جدا نمیشم

تویی صدای قلبم..



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در شنبه 29 شهريور 1393

و ساعت 14:1


متن آهنگ وقت رفتن یاس و آمین

♫♫♫

سخته حرفم ولی باید رفت دیگه تمومه دیگه بریدم دیگه خستم از این که هر چی هی اومدمو نرسیدم سخته حرفم ولی باید بدونی خستم ولی باید بدونی که میرم با یه یادگاری رو دستم با یه یادگاری رو دستم..

 

سخته رفتن بس که سردم من حرف دلای شکستم من با هر خاطره با غم میرم با اینکه وابستم سخته رفتن تلخه حرفم ببین من در ها رو بستم من از غروب جمعم ..حتی از سکوت صبحم خستم

سخته حرفم رسیده وقت رفتن به یاد اون روزا که اسمت هر یه سطر دفتر نقش می بست چشم با اشک خیرست به فردایی که توی زندگیم یه بخش دیگست من نمی دونم بهت نمیومد که خودتو بکشی کنار از کنار من تو بری گلم نخواستی بفهمی اینو که من عاشقتم؟ فهمیدم حق میدم بهت باشه بخند به من واقعا که حق داری بخندی که با اون نگاهت منو به رگباری ببندی که بدتر از صدتا گلوله سربه داغه با تو فکر می کردم طلوع صبحه آخه تا وقتی بودی توی زندگیم من غم نداشتم واست تا جایی که تونستم من کم نذاشتم البته خودم می خواستم اینا منت نیست ولی با تو بودن واسه ی مَن مِن بعد ریسکه دیگه با خاطرات با تو خوشم پس چون که حتی فکر بی تو بودن کشندست بذار بگم آخرین سطرمو بخونی من میرم تا شاید تو قدرمو بدونی

سخته رفتن بس که سردم من حرف دلای شکستم من با هر خاطره با غم میرم با اینکه وابستم سخته رفتن تلخه حرفم ببین من در ها رو بستم من از غروب جمعم ..حتی از سکوت صبحم خستم

سخته حرفم رسیده وقت رفتن گذشت اون روزا تو حرفا بودی حرف اول حس می کردم اخیرا حرفات با خراشه اونجا بود که فهمیدم این قصه آخراشه

وقت رفتنه و وقت دفن قلبمه و خودت می دونی تمومه الکی جو نده حرف های تلخت هم که نمک زخممه و تنها دلخوشیم به قلم دستمه و باز منمو حسرت اینکه دوباره تنهام و از خدا حالا می خوام من دو بال پرواز می دونی چند بار گفتم که تو مال من باش؟ بگذریم دیگه ز دستم در رفته شمار دردام.. تو که می دونستی من تکیه گاه محکمتم بگو با من دیگه چرا دِ آخه نوکرتم ؟ من که هر دقیقم وابسته به دقیقه تو بود من که حتی لباس تنم به سلیقه تو بود منی که دست هیچکسی رو با وجودم نمی گرفتم تو باعث شدی که توی قلبم نمیره نفرت رسیده وقت رفتن هرچند من از دلت خیلی وقته رفتم باشه تو بردی و اینا برات افتخارن تو ختم عالمی و منم اند خامم فکر نکنی اهل جبران یا انتقامم خودم باید دقت می کردم تو انتخابم

سخته رفتن بس که سردم من حرف دلای شکستم من درد تموم دنیام که زخمامو خودم بستم سخته رفتن تلخه حرفم ببین من در ها رو بستم من از غروب جمعم ..حتی از سکوت صبحم خستم



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در شنبه 29 شهريور 1393

و ساعت 13:59


متن اهنگ

  ♫♫♫

خوش به حالت… خوش به حالت.. دیگه نیستم تو فالت..

 

این همه قلب ِ منو تو بازی دادی هر وقت که تنها بودی یادم افتادی هرجوری دلت میخواست با من تا کردی من واست میمردم تو اشتباه کردی هر روزو هر ثانیه به یادتم این حسم نسبت به تو نمیشه کم خیلی چیزا هست که نه نمیشه بگم نمیتونم بگم..

خوش به حالت که میگذره روزا رو روالت من می رم تو برس به کارت به یارت دیگه نیستم تو فالت تو فالت..

  ♫♫♫

ناخداگاه هر جا میرم تورو میبینم کنارم عشقم پیش اونی اما انگار روبرومی زول زدی تو چشمم قول داده بودی با قلب من مهربون باشی رفتیو دیدم دروغ بود حسی که بهم داشتی..

خوش به حالت که میگذره روزا رو روالت من می رم تو برس به کارت به یارت دیگه نیستم تو فالت..



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در شنبه 29 شهريور 1393

و ساعت 13:55


متن آهنگ جدید مجید یحیایی با نام ادعا

متن آهنگ جدید مجید یحیایی با نام ادعا :

من با تو میشم ادعا

توی جمع به من نگو هی شما

من با این خنده ی تو دیونت شدم

سوء تفاهم نشه من عاشقت شدم

بگو باشه تو مال منی بگو باشه تو ازم دل نمیکنی

بگو باشه من تو رو می خوام هر گوشه ی دنیا باشی با تو میام

♫♫♫♫♫♫

آهنگ جدید مجید یحیایی با نام ادعا

♫♫♫♫♫♫

یه نگاه تب دار پنجره یه گیتار

یه شب رویایی دوتا چشم بیدار

یه سکوت شیرین لحظه های رنگی

تو به این قشنگی دلت و می بندی

نم نم های بارون میریزه رو گیتار

یه شب آروم و دو تا چشم بیدار

گم میشم تو چشمات وقتی رو به رومی

از نگات می خونم تو پیشم می مونی

بگو باشه تو مال منی بگو باشه تو ازم دل نمیکنی

بگو باشه من تو رو می خوام هر گوشه ی دنیا باشی با تو میام



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در چهار شنبه 26 شهريور 1393

و ساعت 12:13


زن دوم

باز هم صدای همان نفس ها
من مبتلا شده بودم به ترس...و ابتلا به ترس,بزرگ ترین گناهِ بی گناهی است.وقتی می خوابیدم...پشتم را می کردم به جایش روی تخت...و فکر می کردم هنوز هست...وقتی ساعت,همان ساعت بود و عقربه ها همان عقربه هایی که زمانی نگاهم برای برگشتنش روی آن ها خیره می شد اما حالا...
از روی تخت بلند شدم.بالاخره از آن حالت مچاله ی روی تخت دل کندم.نگاهم از زندگی بُریده بود.هم بُریده بود و هم بُریده بُریده...روی صورت صاف و سفیدم این دندانه های اشک بودند که همچون سپاهِ یک قدم مانده به پیروزیِ دشمن,پهن می شدند تا تصرف کنند و تمام کنند این جنگ را با خوشحالی...می دانی؟گاهی فکر می کنم شاید هیچوقت عرضه ی برنده شدن را نداشتم که نبردم...
صدای باز شدن در را شنیدم.نکند دزد بود این وقت شب!؟بهتر دیدم بروم جلو تا اینکه آنقدر با ترس در اتاق منتظر بمانم تا قبل از رسیدنش سکته کنم!آهسته هم نرفتم...با ملاحظه هم نرفتم...پریدم توی هال!با همان بلوز و شلوار عروسکی ام!این که آیدین بود.
-:صحرا...
هاج و واج نگاهش کردم.گفتم:
تو اینجا چیکار می کنی؟
طوری که انگار که چیزی را تازه به یادش آورده باشم نگاهش را از من گرفت و درحالیکه به سمت اتاق می رفت گفت:
می تونم امشب رو تختت بخوابم؟
از کنارم رد شده بود و حالا دیگر پشتش به من بود.گفتم:
دعواتون شده؟
جوابی نداد.از شرمندگیِ گذشته بود یا بی حوصلگیِ حالا؟رفتم توی آشپزخانه.داشتم سرم را بیخودی گرم می کردم؛تو اینطور فکر نمی کنی؟وقتی برگشتم خوابیده بود.من هم پتو و بالشم را برداشتم و رفتم روی کاناپه.دیگر به این اوضاع عادت کرده بودم.دیگر به آن روز مهمانی که مجبور شدم خودم را دوست آیدا معرفی کنم تا زن دومش نفهمد من چه کسی هستم فکر نمی کردم.دیگر به شک های او در آن روز فکر نمی کردم.دیگر به خون دل خوردن های مادرشوهرم از دست دُردانه پسرش و حمایت های آیدا فکر نمی کردم.من به آن زندگی و روی پای خودم ایستادن عادت کرده بودم.به روی پای خودم ایستادن هایِ بی شوهری که هنوز اسمش توی شناسنامه ام بود.به روزهایی که مادر و خواهرش به جای من در تلاطم بودند و من با آرامشی که درونش پر از طوفان بود می گفتم:
من به خواسته ی اون احترام میذارم.اون حق انتخاب داره
اما مدام چیزی توی سرم می کوبید که پس چه شد روزی که تو را انتخاب کرد؟
آن شب هم حتما با هم دعوایشان شده بود و او فردا به خانه اش برمی گشت.دیدی که چه گفت!گفت تختت نه تختمان...اینجا دیگر من هستم و خودم.او رفته...خیلی وقت است که با زن دیگری رفته!
صبح که از خواب بیدار شدم رفته بود.برایم صبحانه آمده کرده و پاکتی روی میز گذاشته بود که تا آمدم بازش کنم همکارم زنگ در را زد و مجبور شدم بروم.چیز مهمی نمی توانست باشد.حتما مقداری پول بود!
عصر که به خانه برگشتم اول از همه رفتم سراغ پاکت.پول نبود.نامه بود.خواندمش.دست هایم یخ کرد.فورا زنگ زدم به آژانس و ماشین خواستم.رسیدم مقابل در خانه یشان.ماشین پلیس بود و آمبولانس...و صدای خفه ای که در درون من کشته شد.
وقت دادگاه بود.با لباس مشکی در محضر قاضی بودیم.
صدایی در گوشم پیچید:
خانم شهره بابک,متهم به قتل آقای آیدین نیافر...
با همان نگاه بی حس...با چیزی شبیه به همان ساعت و همان عقربه ها...با دلی که هر لحظه هُرّی می ریخت...بدون اشک...بی هیچ واکنشی جز بی روحیِ نگاه روی صندلی دادگاه نشسته بودم.می دانستم همیشه دوستم داشت.همیشه احترامم را نگه می داشت...سرم هوو آورد اما از همان روز اول,انگار دیگر کارهایش دست خودش نبود و این خودش را هم اذیت می کرد...سرم هوو آورد اما خودش هرگز خوشحال نبود و می دانستم فکر من است که پای خواسته ی دل او می سوزم.پای اسیر آن دختر بودنش...می دانستم دوستم داشت...شاید همین ها کمکم کرد که بمانم...که زندگی ام را بچسبم...توی آن نامه گفته بود که آن روز قصد دارد موضوع طلاق را با شهره,همسر دومش درمیان بگذارد.گفته بود از  دست آن زنِ روان پریشِ دیوانه خسته شده است.من از سابقه ی بیماری روانی او اطلاع داشتم.خودم را رساندم اما دیر...خیلی دیر...
اما حالا...برای اولین بار دیگر از حقم نمی گذشتم.نگاهم کمی جان گرفته بود.نه...!من رضایت نمی دادم...!



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در چهار شنبه 26 شهريور 1393

و ساعت 12:12


متن آهنگ جدید رضا صادقی به نام بیداری شب

متن آهنگ جدید رضا صادقی به نام بیداری شب :

بعد از یه عمری عاشقی نصیب ما چی شد به جز یه پیرهن مشکی و یه جاده و بی همسفری

اون همه بیداریه شب چی داشت واسه ما غیر از این تنهایی سرد و سیاه با یه غم در به دری

شبا که دلتنگی تو قلبم و داغون می کنه چشمای خیسم بدجوری هوای بارون می کنه

تو خودمی بدون تو حس می کنم که پیر شدم به جون تو بدون تو از خودم حتی سیر شدم

♫♫♫♫♫♫

آهنگ جدید رضا صادقی به نام بیداری شب

♫♫♫♫♫♫

ببین چه تاریکه شبام، شبام و با ستاره هاش ببین چه غمگینه صدام خوشی هام دوباره باش

هر چی که از من باقیه پیشکش مهرت می کنم عشقم و مثل حلقه ای میام و دستت می کنم

♫♫♫♫♫♫

بعد از یه عمری عاشقی نصیب ما چی شد به جز یه پیرهن مشکی و یه جاده و بی همسفری

اون همه بیداریه شب چی داشت واسه ما غیر از این تنهایی سرد و سیاه با یه غم در به دری

با یه غم در به دری



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در چهار شنبه 26 شهريور 1393

و ساعت 12:8


کد اهنگ نگو عشق پویا بیاتی

<!--- Start Code Online-Play By www.Clubmusic.ir --->
<audio width:100%; controls autoplay loop><source src="http://dl.clubmusic.ir/clubmusic/1393/2/Pouya Bayati Nagoo Eshgh 128.mp3" type="audio/mp3"></audio><br><a title="دانلود آهنگ جدید" target="_blank" href="http://www.Clubmusic.ir/">دانلود آهنگ جدید</a>
<!--- End Code Online-Play By www.Clubmusic.ir --->



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، کد اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در سه شنبه 25 شهريور 1393

و ساعت 19:46


متن اهنگ نگو عشق پویا بیاتی

 

نگو خاطره خاطراتم عذابه نگو دل دلم با دلت بی حسابه نگو آرزو آرزوهام سرابه نگو عشق که خیلی حالم خرابه

چه دلی چه عشقی از این حرفا خستم چه دوست دارم هایی که موند رو دستم روی هر کی غیر از تو چشمام و بستم چی شد آخرش شیشه بودم شکستم بلایی سرم اومد از درد دوری که یادم بره عشق یعنی صبوری که این خونه داغون شه از سوت و کوری می خوام بیخیالت شم اما چجوری چجوری تو فکرت نباشم یا مثل خودت بی وفاشم چجوری با دوریت بسازم بیا که دلم تنگه بازم بیا که دلم تنگه بازم



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، متن اهنگ، ،

نوشته شده توسط hadiss در سه شنبه 25 شهريور 1393

و ساعت 19:43



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by dar-aghosh-bad ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




به وبلاگ من خوش آمدید




مطلب
متن اهنگ
کد اهنگ
کتاب
تایپی
بیوگرافی
بازیگران
نویسندگان
خوانندگان
عکس
عکس با نوشته عاشقانه و غیره....
عکس عاشقانه بدون نوشته
عکس خوانندگان
عکس بازیگران
شهاب حسینی
ترول
دانلود اهنگ
انه شرلی




hadiss
pari




همدل
دلتنگ
خوبی ها
وبلاگ مجید اصغرزاده
عشقانه های شرجی
همه جوره (کره ای)
مجله خبری تماشا.خبر.اخبار.سرگرمی.
شعر عاشقانه
طناز چت
چت روم طناز
ما پنج نفر
تنها
gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان گمشده و آدرس  dar-aghosh-bad.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا












عکس , کارت پستال , عکس عاشقانه , عکس با نوشته , عاشقانه،کارت پستال،کارت پستال احساسی،کارت پستال تنهایی،کارت پستال عاشقانه،کارت پستال عاشقانه غمگین , متن , متن اهنگ , apk, آیفون, آیپد, اندروید, تبلت, جاوا, دانلود رمان pdf, دانلود رمان اعدام یا انتقام, دانلود رمان اعدام یا انتقام apk, دانلود رمان اعدام یا انتقام epub, دانلود رمان اعدام یا انتقام jar, دانلود رمان اع , pk, آیفون, آیپد, اندروید, تبلت, جاوا, دانلود رمان pdf, دانلود رمان شکوفه اشک, دانلود رمان شکوفه اشک apk, دانلود رمان شکوفه اشک epub, دانلود رمان شکوفه اشک jar, دانلود رمان شکوفه اشک java, دانلود رمان , عکس عاشقنه با نوشته , زندگی , جوک طنز زندگی , رسم زمونه , انیشتن , پدر و مادر ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin