نحس

.....................



نحس



در گرمای تابستان قدم زنان به طرفِ خونه میرفتم. این اولین باری هستش که با چشمی باز ، به بیرون میروم. با پرسو جو راه مغازه ها رو یاد گرفتم. خدایا شکرت. چشمی که دوباره بهم بخشیدی رو ازت ممنونم. انگاری مثل یه رویاست. انگاری تازه متولد شدم. دوست داشتم ببینم که با لطفت این کارو کردی. بعد هیفده سال شروع کردم به دیدن. این سوین روزی هست که میبینم. وارد خیابانی شدم. پر بود از آدم. از ماشین. از دود. از هرچی. همه رو با دقت نگاه میکردم. چشمم به پسری خورد. زل زده بود تو چشمم. نگاه عجیبی داشت. هیچی نفهمیدم. چرا اینطور بهم نگاه میکنه؟! با دلی پر راز از کنارش رد شدم. وارد کوچه ای شدم. خلوت بود. صدا های پایی شنیدم. ترسم از بین رفت. از تنهایی میترسم. مثل اون وقتای بی چشمیم. دوباره خدارو شکر کردم. با دلی پر قرص از کوچهه بیرون رفتم. وارد یه کوچه ی خلوت دیگه شدم. دوباره صداهای همان پا رو شنیدم. انگاری داشت دنبالم میکرد. وارد کوچه ای دیگه شدم. بعدهم صداهای همان پارو شنیدم. کوچه ی درازی بود. صداهای پا بهم نزدیک تر میشد. قدم هامو تند کردم ولی بعد پنج قدم افتادم. راه رفتن برام مشکله. نمیتونم خوب بدوم. به زور بلند شدم و میخواستم بروم که کسی دستم را گرفت. برگشتم. همان پسر بود. نمیدونم چه کارم دارد. باهام حرف زد.
-- تو...
در جوابش گفتم:
- من چی؟!
-- تورو میشناسم نه؟!
- نمیدونم. من که نمیشناسمت. پس اذیتم نکن.
بعد به راهم ادامه دادم که دوباره دستمو گرفتو برگردوند. درباره ی هوای نفس پسر ها زیاد شنیدم. میدونستم منظورش از این کارا چیه. برگشتمو نگاش کردم. یه نگاه خواصی. نتونستم طاقت بیارمو میخواستم برگردم که شنیدم گفت:
-- تو... تو... همون...
- آره. من همونم. من همون نابیناهِ هستم. چی میخوای؟! میخوای بدونی که چطوری حالا چشم دارم؟! میخوای بدونی که چطوری حالا میتونم نگاه کنم؟! دست وردار تورو خدا.
بعد برگشتمو به طرف خونه ام رفتم. بعد سه دقیقه رسیدمو رفتم تو. نزدیک های غروب بود و زهنم آزاد که صدای زنگ درو شنیدم. حالم گرفته شد. انگاری ترس داشتم. اونم برای اولین بار. رفتم درو زود باز کردم. پدرو مادرمم خونه بودن. تک فرزند پردو مادرمم. وقتی درو باز کردم  ، همون پسره رو جلوی در دیدم. خشکم زد. اخماش تو هم بود و بهم بد نگاه میکرد. تریسدم که پدرو مادرم الان بیانو اینو اینجا ببینن که زود درو داشتم میبستم ولی دستشو گذاشت رو درو زور زد. بعد پدرو مادرم اومدن پدرم یه حالی شد. عجیب. نمیدونستم که چه عاقبتی برام پیش میاد. پسر همونطوری که اخمی در چهره داشت ، گفت:
- آقای زرهی این رسمشه؟!
اسم پدرم زرهیه. ولی این از کجا میدونه. بابا مم مم میکرد. جا خورده بود. نمیدونم موضوع چی بود. چرا بابا اینقدر دستو پاشو گم کرده؟؟!
- آقای زرهی واقعا براتون متاسفم.
بابام: ببین... ببین پسر... من... خب من...
مادرم: چیشده کمال؟!
بابام: من...
همون پسره نذاشت دیگه پدرم ادامه ی حرفشو بزنه و گفت.
-- دستت درد نکنه. تا دیروز پسرت بودم. بهم میگفتی پسرم. ولی الان شدم پسرِ غریبه و صدام میکنی پسر؟!
اصلا نفهمیدم این پسره چی میگه. بابام اشک تو چشماش جمع شده بود. مادرم انگاری یه چیزایی فهمیده بود. ولی من چیزی متوجه نشدم. مادرم از پدرم ماجرارو پرسید که پدرم جواب نمیداد. بعد تو شروع کرد به سرو کله ی خودش  زدن. نمیفهمیدم چه خبره. بعد مادرم یه مانتو پوشیدو بلند شدو رفت بیرون و توی کوچه. همه دنبالش رفتی. توی خیابون میخواست رد بشه و بره اون ورِ خیابون که پدرم دستشو گرفتو به طرف خودش کشید. مادرم که خیلی عصبانی شده بود ، پدرمو هل دادو به طرف اون ور خیابون دوید. وای خدای من. خدایا چی شد؟! مادرم چرا دوید. چیجوری دیگه اینوراشو بگم؟! چی جوری بگم که مادرم غرق خون شده. چی جوری بگم؟! مادرمو رسوندیم بیمارسان که امیدی ندادن. بعد نیم ساعت مادرم دووم نیاورد و مرد. وقتی بعد از مراسم سوم رفتیم خونه ، نرسیده زنگ خونه مونو زدن. درو باز کردم. همون پسره بود. کنترولمو از دست دادمو سرش داد کشیدمو گفتم خیلی پسفدرتی. ازش خواستم که بهم بگه اون روز چه خبر شده بود. که بهم یه عکسیو نشون داد. یه عکس دختر بود. چشماش بسته بود. همه چی با این عکس برام روشن بود. پدرم یه زنِ دیگه هم داشته. پسر گفت:
-- اینو از کشوی پدرم پیدا کردم. مونده بودم که عکس کیه. وقتی تورو توی خیابون دیدم ، همه چیزو فهمیدم ولی باور نکردم. تا شب همونطوری بودم که بعد به سرم زدو اومدم اینجا. کاش تورو ندیده بودم. متاسفم بابت همه چیز. پدرم یا همون پدرت به منو مادرم گفت که تاجره. و سه ماه به سه ما نمیتونه خونه باشه. ولی ما نمیدونستیم که...
دیگه چیزی نگفت. بعد هم رفت. بعد چند روز یکی درِ خونه مونو زد. درو باز کردم. یه مرد سن بالا بود. یه طورایی هم قد بابام. ازش موضوعو پرسیدم که گفت:
-- وقتی که پدرتون داشتن از شرکت به خونه میومدا ، سوار موتورشون شدنو میخواستن بیان خونه. متاسفم. این خبر خیلی بده. الان پدرتون توی بیمارستانه. اون تصادف کرده. اگه میخواین میبرمتون پیشش.
گنگِ گنگ شده بودم ، چی داشت میگفت؟! پدرِ من ، تصادف ، بیمارستان؟! بعد هم شروع کردم به گریه کردن. بعد با اون مرد به بیمارستان رفتم. رفتم پشت شیشه ی آی سیو. حالم بد شد. به پدرم هزارتا دستگاه وصل کردن. بعد هفت ساعت پدرم حاش بد میشه. دکترا با شک و بقیه ی وسایل میریزن سرش. بعد نیم ساعت پدرمم از دست میره. بعد هفت پدرم به خونه رفتم. داشتم وسایلمو جمع میکردم تا برم خونه ی خالم اینا و تا همیشه با اونا زندگی کنم. خودشون گفتن که برم. ساکمو جمع کردم که صدای زنگو شندیم. نمی خواستم درو باز کنم ولی رفتمو درو باز کردم. همون پسره ی لعنتی بود. سزِ خاکِ پدرمم اومده بود. با همراه یه زنی که میگفت همسرِ پدرمه. البته همسرِ دوم. با نفرت بهش نگاه کردم که گفت:
-- ببخشید. میخواستم یه چیزی بگم.
کنارش زدمو با ساک رفتم بیرون. درو قفل کردمو رفتم به طرف خیابون. شاید نباید میرفتم. پسره گفت
-- مادرم میخواد ببنتت. میخواد کاری کنه که حالا تنها شدی ، یه برادرو یه مادر داشته باشی.
سرش داد زدمو گفتم:
- من یه مادر بیشتر نداشتم میفهمی. تو ازم گرفتی. تو. پدرمو ازم گرفتی... فقط تو. همه ای اینا تقصیر توئه تو. حالا تنهام بزار. به مادرتم بگو من نمیام. چون مادرمو ازدست دادم. دیگه کسی جای مادرو پدرِ اصلیم نمیشه.
به خیابون رسیدیم. میخواستم برم اونورِ خیابون ولی نشد. یعنی نزاشت. بعد گفت:
-- باید بیای خونه ی ما. بعد دستمو همونطوری که محکم گرفته بود ، داخل یه ماشینی نشوندو خودشم نشست. بعدم حرکت کرد. اینقدر تند که ترسیدم. سرش داد زدمو گفتم ولم کن ، ولی نه. اصلا حرف حالش نمیشد. درو باز کردمو تهدیدش کردم که میپرم پایینا ولی بازم حرف حالیش نشد . درو بستم که قفل کرد. ترس ورم داشت. بهش مشت میزدمو فحش میدادم ولی نه انگاری حالیش نمیشد. میدونستم میخواد چیکار کنه. میدونستم دارم میرم توی خونه ای که پر شده از کثافت بازی که دستمو گذاشتم روی فرمون. به حرف اومد. داد میزدو میگفت اینور و اونو نکن. بهم مشت زد که نفسم رفت هوا. داش بردو باز کردم و چشمم به یه چیزی خورد. چاقوی خیلی کوچیکی بود. بی معطلی بازش کردمو زدم تو سر شونه اش. دست رو دس راستش گذاشتو پاش همونطور روی فرمون بود. همونطوری که دستِ راستش داشت میفتاد ، فرمونم همراش حرکت کردو راست شدو ماشین برگشت.
شاید دیگه این دختر نتونه آخرشو تموم کنه. من خودم براتون میگم. ماشین بر میگرده. بعد یک ساعتو سی دقیقه  هر دورو بیرون میارن. هردورو میبرن بیمارستان. بعد دو ساعت دخترِ میمیره ولی پسر همچنان توی کما میمونه. بعد سینزده روز بهوش میاد. با دستو پای شکسته. بعد پنج ماه خوب میشه و به زندگیش ادامه میده.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 17 مهر 1393

و ساعت 20:4



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by dar-aghosh-bad ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




به وبلاگ من خوش آمدید




مطلب
متن اهنگ
کد اهنگ
کتاب
تایپی
بیوگرافی
بازیگران
نویسندگان
خوانندگان
عکس
عکس با نوشته عاشقانه و غیره....
عکس عاشقانه بدون نوشته
عکس خوانندگان
عکس بازیگران
شهاب حسینی
ترول
دانلود اهنگ
انه شرلی




hadiss
pari




همدل
دلتنگ
خوبی ها
وبلاگ مجید اصغرزاده
عشقانه های شرجی
همه جوره (کره ای)
مجله خبری تماشا.خبر.اخبار.سرگرمی.
شعر عاشقانه
طناز چت
چت روم طناز
ما پنج نفر
تنها
gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان گمشده و آدرس  dar-aghosh-bad.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا












عکس , کارت پستال , عکس عاشقانه , عکس با نوشته , عاشقانه،کارت پستال،کارت پستال احساسی،کارت پستال تنهایی،کارت پستال عاشقانه،کارت پستال عاشقانه غمگین , متن , متن اهنگ , apk, آیفون, آیپد, اندروید, تبلت, جاوا, دانلود رمان pdf, دانلود رمان اعدام یا انتقام, دانلود رمان اعدام یا انتقام apk, دانلود رمان اعدام یا انتقام epub, دانلود رمان اعدام یا انتقام jar, دانلود رمان اع , pk, آیفون, آیپد, اندروید, تبلت, جاوا, دانلود رمان pdf, دانلود رمان شکوفه اشک, دانلود رمان شکوفه اشک apk, دانلود رمان شکوفه اشک epub, دانلود رمان شکوفه اشک jar, دانلود رمان شکوفه اشک java, دانلود رمان , عکس عاشقنه با نوشته , زندگی , جوک طنز زندگی , رسم زمونه , انیشتن , پدر و مادر ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin