ميدانيد كجا؟!...زير سنگ ...!! من سالها روي سنگها خوابيده ام به پاس لطف سنگها –
ن روز از سنگهاخواهم خواست كه تا ابد روي من بخوابند!!! من بايد آنچه را احساس ميكنم بنويسم ....ومينويسم!
ولي
تو اي پاسدار جهالت!....اگر ميخواهي دهان فرياد مرا قفل كني؟ ...قفل كن!..اما...فراموش مكن
..همان انساني كه ديروز ندانسته،براي تو قفل ميساخت !...امروز دانسته كليدش را براي من
ميسازد!
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
مطلب ،
،
|