پسرک به چه دلهره سیب را از درختم دزدید باغبانم از پی او تند دوید سیب را دست دُردانهاش که دید غضب آلوده به پسرک کرد نگاهی در آن دم فهمید دل دردانهاش بوده که او دزدیده نه سیب دخترک اما بغض چشمان او لرزه انداخته بود به دستش و سیب دندانزده و دلش هر دو افتاد به خاک میشنیدم که دلش میگفت: برو و رفت تا به خاطر نسپارد گریهی تلخ یارش را باغبان سالهاست که در چشمش آرام آرام هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان میدهد آزارش و اندیشهکنان و غرق در پندار تبر دست گرفت و جواب داد به این سوال که خدای عالم ز چه رو در همهی باغچهها سیب نکاشت؟! " سیب اما، میوهی درخت عشقم میپوسید آرام آرام میشنید، زیر لب گفتههای دخترک و روی لب زمزمههای پسرک را بی شک او قربانیِ دیگرِ غرور بود جسمش تجزیه شد ساده ولی ذراتش را من کشیدم در آغوش سالهاست که میگذرد و حالا بزرگ کردهام باز درختی با سیبهای سرخ که اندیشه کنان و غرق در پندار از من میپرسد: " چیست حکم بین سیب و جدایی؟ " " ماجرای باغبانِ عاشق و تنهایی؟ " و پسرک همسایه میآید تا به چه دلهره سیب را از درختم بدزد و باغبانم از پی او تند بدود و باز ...
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
مطلب ،
،
|