بخشی از رمان :هنوز اصرار های مادرش را به یاد داشت ! مبنی بر اینکه می خواست " تنها دخترش دلیار - انها را در رفتن به مجلس ترحیم یکی از دوستان پدر و چند روزی مسافرت همراهی کند. اما دلیار سرسختانه مخالف می کرد و یاداور می شد که خودتان قول داده ايد كه بعد از کنکور جلوی برنامه ها و تفریحاتم را نمی گیرید !!! و با یاداوری این قول خانواده اش را بر سر دوراهی می گذاشت.. دلیار از صبح مشغول صحبت و برنامه ریزی تلفنی با دوستانش بود : فردا شب شام فلان رستوران ! شب همتون خونه ی ما دعوتین.. اجازه تون و بگیرید !! و با شیطنت اضافه می کرد : پارتی داریم تا پاسی از صبح....
download jar
download pdf
download apk
download epub
نظرات شما عزیزان:
ĢỢ₥₦ΆṁḆǾỴ
ساعت21:07---11 آبان 1393
فرصت زندگی کمه…
بزرگوارتر از آن باش که برنجی
و
نجیب تر از آن باش که برنجانی…
زندگی زیباست! پاسخ:من توي زندگيم 3 تا دوست دارم ماه و خورشيد و تو . اولي را واسه شبم
مي خوام دومي را واسه روزم مي خوام اما تو را واسه تك تك لحظه هاي
زندگيم مي خوام .
ĢỢ₥₦ΆṁḆǾỴ
ساعت21:02---11 آبان 1393
برای زیبا زندگی نکردن،
کوتاهی عمر را بهانه نکن..
عمر کوتاه نیست…
ما کوتاهی می کنیم!!
زندگی ، لحظه به لحظه ش غنیـــمته، فرصـــته، شانسه ، عشقـــه …
ساده ازش نگذر
زندگی زیباست! پاسخ:من در اين كلبه خوشم، تو در آن اوج كه هستي خوش باش. من به عشق تو
خوشم، تو به عشق هركه هستي خوش باش.
:: موضوعات مرتبط:
کتاب،
،
|