خلاصه داستان: داستان درمورد دختریه که یه چیزایی رو در مورد زندگیش می فهمه…از گذشتش فاصله می گیره و با اتفاقای جدیدی روبرو میشه…در این میان آبتین کهمجبور با نقشه به چکاوک نزدیک میشه اما….پایان خوش
قسمتی از داستان»
الان نیم ساعته که منتظرم … منتظر همزادم ، منتظر یک پسر نامرد که همه ی زندگیم رو ازم گرفت ؛ منتظر یک پسری که اگه نبود الان این زندگیه نکبتی رو نداشتم…..بالاخره سوار ماشین آخرین مدلش که من حتی اسمشم نمیدونم از در پارکینگ فوق العادشون اومد بیرون ….از ماشینش پیاده شد …داره با موبایلش حرف میزنه …گوشه روسریم رو که از بس جویده بودمش ریش ریش شده بود رو از دهنم در اوردم ؛ تکیه ام رو از دیوار گرفتم و رفتم سمتش …. تکیه داده بود به ماشینش و یک دستش رو کرده بود توی موهای سیخ سیخیش و اونا رو سیخ تر میکرد ، نمیدونم کی پشت خط بود که داشت خرش میکرد: _ عزیزم تو یک دقیقه گوش کن …. _ ای بابا میگم یک دیقه گوش کن ….. _ باشه باشه توضیح میدم…_ فدات شم گریه نکن……ببین خوشگلم اون دختره دوست فرهاده
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان گمشده و آدرس dar-aghosh-bad.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.