رمان یک نفر باز صدا زد از مریم اسکندری
نام رمان :رمان یک نفر باز صدا زد
به قلم :مریم اسکندری
حجم رمان : 2.35 مگابایت پی دی اف , 0.99 مگابایت نسخه ی اندروید , 890 کیلو بایت نسخه ی جاوا ,256 کیلو بایت نسخه ی epub
خلاصه ی از داستان رمان:
روزها از پس هم میگذرند…اما…. یه دخترم یه دختر که همه ازم میترسند…شاید یک روزی منم مثل شماها بودم یه روزی منم یه زندگیه عادی ومعمولی داشتم اما…فقط یه احساس زندگیمو بهم ریخت از من ترسناک ترین آدم روساخت…دوست ندارم زندگی کنم!اما مجبورم…مجبورم به زندگی ای که خودم باعثش بودم…یه عشق زودگذر یه احساس که فقط توش بچگی بود زندگیمو عوض کرد…
:فرمت رمان:pdf,apk,java,epub
صفحه ی اول رمان:
روموبر میگردونم چهرش آشناست قلبم به تپش میوفته…میخوام رومو برگردم اما… با جیغ مهیبی از خواب بیدار میشم به نفس نفس افتاده بودم.خدای من دوباره همون کابوس…دربا صدای بدی باز میشه. -ساناز؟ سعی میکنم حرف بزنم. -چیزی نیست. آروم بهم نزدیک میشه ومیگه:حالت خوب نیست؟باز کابوس دیدی؟ سرمو به بالاوپایین تکون میدم.کنارم میشینه وسرم وتوبغلش میگیره. -از بس بهش فکر میکنی دخترم!چقدر بهت بگم مهم نیست دیگه گذشته بهش فکر نکن. صورتم خیسه در حالی که نفس زدن هام کمتر شده میگم:چطور میتونم مامان!چطور میتونم…. صورتش خم میشه وگونمو نشونه میگیره. -گذشته دخترم گذشته خوشگلم… با شنیدن خوشگلم از زبون مامان لبخندی رولبم میشینه خیلی وقت بود که کسی بهم این کلمه رونگفته بود. از رومیزم پارچو برمیداره وبرام آب میریزه…کار هر شبش شده بود به این وضع عادت کرده بودم.لیوان وبر میدارم. -ممنونم. -من برم مشکلی نداری؟ -نه مامانم مرسی. از جاش بلند شدوسمت درحرکت کرد… چشمامو باز کردم نگاهی به اتاقم انداختم باز یه روز تازه و باز بیکاری…از جام بلند شدم دستی به صورتم کشیدم…آهی از اعماق وجودم بلندشد!واقعیت داشت…مثل تمام صبحایی که تو این دوسال از خواب بیدار میشدم…کاش میشد که دروغ باشه! -ساناز؟
رمان یک نفر باز صدا زد منبع:http://www.forum.98ia.com/
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
کتاب،
،
|