رمان مزایده ی یک قلب شکسته از نیلوفر لاری
نام رمان :رمان مزایده ی یک قلب شکسته
به قلم :نیلوفر لاری
حجم رمان : 3.52 مگابایت پی دی اف , 1.06 مگابایت نسخه ی اندروید , 0.96 مگابایت نسخه ی جاوا , 273 کیلو بایت نسخه ی epub
خلاصه ی از داستان رمان:
داستان درباره ی دختری به اسم هیواست که همه ی افراد خانواده به جز خواهر بزرگترش را در حادثه ای از دست داده است وهیوا که بر خلاف خواهرش حوری از روحیه ای شلوغ و پر جنب وجوش برخوردار است علیرغم سرزنشها و توبیخات حوری که مدام از او میخواهد عاقلانه و باوقار رفتار کند دست از شیطنت و مردم ازاری بر نمیدارد تا اینکه ………..
:فرمت رمان:pdf,apk,java,epub
صفحه ی اول رمان:
من وخواهرم حوری وقتی رو در روی هم قرار می گرفتیم هیپ شباهتی به مادر ودختر نداشتیم به خنداه می گفتم:مثل ادم های عصر هجر حرف می زنی مامان .ببخشین ابجی حوری. وباز از اینه نگاهی به خودم انداختم ودستی به سر ورویم کشیدم .دیدم از اینه در حالی که باحرص نگاهم می کرد ولب ولوچه اش اویزان بود .باترش رویی گفت:اشکالی نداره من ومامان صدا کنی. نگاهم توی اینه مات مانده بود به صورتش.این باور نکردنی بود.تابه حال هر وقت از زبانم در می رفت ومامان صدایش می کردم کلی اخم وتخم می کرد وبابدخلقی تذکر می داد که بار اخرت باشد اما این بار خودش به من می گفت اشکالی نداردومن باورم نمی شد.در حالی که به طرفش می چرخیدم باحیرتی امیخته باذوق وشوق به سویش می رفتم ودست هایم را برای در اغوش کشیدنش به سوی او گشوده بودم باشادمنی وسرور گفتم:وای چه خوب که من می تونم مامانی به این ماهی وخوبی والبته جوونی داشته باشم. وبااین که مثل همیشه از لوس بازی های من خوشش نیامده بود اماازروی ناچاری اجازه دادبغلش کنم وانطور که دلم می خواهد ببوسمش وقربان صدقه اش بروم.اوکه از رطوبت بوسه های پی در پی من اظهار اکراه وچندش می کرد.درحالی که مرا که مثل کنه به اوچسبیده بودم از خودش دور می کرد وسعی داشت بین ومن وخودش فاصله ای بیاندازد باحالتی عبوس اخمو گفت:بهتره خودت رالوس نکنی نذشتی من هم شرط خودم را هم بهت بگم.بس که خنگ بازی در اوردی واطوار اومدی. از قیافه ی خشک وعبوسش که سعی می کرد همیشه رای خودش حفظ کند خنده ام می گرفت
اونمی تواست در عین حال که خوش قلب ومهربان بود عصبی وبی رحم جلوه کند ودر عین خشونت وبد اخلاقی مهربانی وعطوفت از خاطرش برود .اوبرای خودش مجموعه ای از ضد ونقیص هابود.مثلا وقتی ادم خیال می کرد خوش حالاست ودارد از خوش حالی بال بال می زندبد خولقی می کردوبد اخلاق وترش رو می شد یا وقتی باقیافه ی خشک وبی روحش قلب ادم را در سینه می لرزاندوطرفش رادر انتظار تنبیهی شدید در تب ولرز باقی می گذاشت سر کیسه ی مهر ومحبتش را شل می کردوچنان ول خرجی راه می انداخت که ادم دچار سرگیجه می شد ومتحیر می ماند. “خیلی خوب حالا چه شرطی است که به خاطرش این همه قیافه گرفته ای؟” به نظر می رسید خیلی سختش است که خواسته ی خودش رابتواند بی هیچ نشانه ای از قاطعیت وصلابت ساختگی در چهره اش به زبان بیاورد .فکر می کرد هرچه این لحظه اخمو تر وترش تر جلوه کند من زود تر تن به خواسته ی او می دهم. احتمال نمی داد که باان همه اخم وتخم ساختگی وزوری بیشتر مایه ی تفریح من می شود تا مایه ی ترس ولرزم. “که …که دیگه بااین ریخت نری بیرون” نگاهی بی تفاوت وسرسری به سر تا پای او انداختم وچون چیز عجیبی ندیدم که مایه ی نگرانی وناراحتی اوباشدباسر در گمی گفتم: “کدوم ریخت؟مگه چه عیبی دارم.”
رمان مزایده ی یک قلب شکسته
منبع:http://www.forum.98ia.com/
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
کتاب،
،
|