.....................



به يكتايي ، قسم يكتاست عباس
به مردي شهره دنياست عباس
اگر چه زاده‌ ام‌البنين است
وليكن مادرش زهراست عباس

---------------------------

اشکم ز هجر روی تو خوناب شد حسین
مویم ز غصه رشته ی مهتاب شد حسین
هر جا کنار آب نشستم ز داغ تو
از بس که سوختم جگرم آب شد حسین

 

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 20:5


کاش بودیم آن زمان کاری کنیم
از تو و طفلان تو یاری کنیم
کاش ما هم کربلایی می شدیم
در رکاب تو فدایی می شدیم



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 20:4


 

 

 

 

كسي رو واسه دوستي انتخاب كن كه قلب بزرگي داشته باشه تا مجبور

نشي اگه ميخواي تو قلبش جا بگيري خودتو كوچيك كني

...



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 19:59


يادت در ذهنم و عشقت در قلبم و عطر مهربانيت در تمام وجودم است ،

عزيزم محبت را در پاكي نگاهت و صداقت را در وجود مهربانت معني كردم

و بدان كه زيباترين لحظه هايم در كنار با تو بودن است

.



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 19:57


زندگي مثل يه جاده است ، من و تو مسافراشيم ، قدر لحظه ها رو بايد

بدونيم ، ممكنه فردا نباشيم

.



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 19:38


 

 

در روز باراني چتر الگوي فداكاريست ، پس چتري باش براي آنكه دوست

مي داري

.



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 19:26


 

 

 

با مشكلات مي جنگيم كه به آسايش برسيم ، وقتي به آسايش رسيديم

آسايش را غير قابل تحمل مي دانيم

.بروكس آدامز



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 19:24


هرگاه بتوانيم از نيروي تخيل به همان اندازه استفاده كنيم كه از نيروي

بصري استفاده مي كنيم هر كاري انجام پذير است

. كارلايل



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 15:21


 

 

يه نفريه جايي تموم روياهاش لبخنده توست، پس هر وقت احساس تنهايي

كردي، بدون يه نفريه جايي درحال فكر كردن به توست

...



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 15:16


 

 

 

زندگي مال تو مرگ مال من،

راحتي مال تو گرفتاري مال من،

شادي مال تو غم مال من،

همه چيز مال تو ولي تو مال من

.



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 15:14


 

 

 

اي كاش همدم تنهاييم ، قلب باراني تو باشد تا اينگونه در گرداب غم و

اسارت بي تو بودن اسير نباشم

. اي همدم تنهايي روياهايم بيا و مرا رها

كن بيا و مرا به قصر پاكان ببر



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 15:8


 

 

 

زندگي

3 چيز است:

اشكي كه خشك ميشود

...

لبخندي كه محو ميشود

...

و يادي كه در عالم فراموشي مي ماند

...



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 15:5


 

 

 

همه ميگن

1 ساعت يعني 60 دقيقه و 1 دقيقه يعني 60 ثانيه اما هيچكس

بهم نگفت كه

1 ثانيه بي تو يعني 60 سال !



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 14:51


 

 

 

كاش هرگز در محبت شك نبود ، تك سوار مهرباني تك نبود ، كاش بر جاني

كه در قلب دل است ، واژه تلخ خيانت حك نبود

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 14:49


 

 

 

فكر اشكامو نكن ، چشام عادت مي كنه ، آسمون داره به خيسي چشام

حسادت مي كنه

.



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 14:47


عاشقي را شرط اول ناله و فرياد نيست

...

تا كسي از جان شيرين نگذرد فرهاد نيست

...

عشق بازي كار هر عياش نيست

...

غم كشيدن صنعت نقاش نيست

....

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 14:46


 

 

از سر بالين من برخيز، اي نادان طبيب ، دردمند عشق را درمان به جز ديدار
نيست

.



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 8 آبان 1393

و ساعت 14:28


قانون شاد زیستن

قانون شاد زيستن

1)هرگز متنفر نشو حتي از اون كس ي كه دوستش داشتي و لي حال نداري

2)بسيار بخند حتي براي كسي كه

در بقلش گريه كردي

 

3)هميش لبخند بزن حتي بكس ي كه ازش متنفر ي

4)نگران نباش حتي اگر ديد يدست رفيقت تو دست ديگريه

 

5)از ديگران كم انتظار داشته باش

6)ساده زندگي كن 7

7)دوست خوبيداشته باش چون تنها دوسته كه برات ميمونه!



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در چهار شنبه 7 آبان 1393

و ساعت 22:14


آرزو ميكنم به اندازه ي كافي شادي داشته باشي تا خوش باشي

  به اندازه ي كافي بكوشي تا قوي باشي

 .به اندازه ي كافي اندو ه داشته باشي تا يك انسان باقي بموني و به اندازه ي كافي اميد تا

خوشحال بموني

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در چهار شنبه 7 آبان 1393

و ساعت 22:10


چنین گفت زرتشت

اگه چشمت پرسيد، بگو نديدمش

... اگه گوشت پرسيد، بگو نشنيدمش ... اگه دستت لرزيد، بگو ماله

سرماست

... اگه پات سست شد، بگو ماله ضعفه ... ولي اگه دلت ريخت، به خودت دروغ نگو ....( چنين گفت زرتشت...)

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در چهار شنبه 7 آبان 1393

و ساعت 22:7


سخن امروز

 

: خرد و عقل دو درياي عظيم هستند، مرواريدشان حكمت و فرزانگي است



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در جمعه 2 آبان 1393

و ساعت 19:55


زندگي چون قفسي است

  قفسي تنگ پرواز تنهايي چه خوب است . لحظه غفلت آن زندانبان بعد از آن

هم پرواز....



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در جمعه 2 آبان 1393

و ساعت 19:54


يه قلب پاك هميشه بايد به يك نفر ايمان داشته باشه وگرنه فاسد ميشه يه ديوار بايد به يه تير تكيه

كنه وگرنه ميريزه يه چشم اشك آلود ، يه دل غم آلود ، يه كبوتر عاشق ، يه قناري خوش آواز ، يه لب

خندون



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در جمعه 2 آبان 1393

و ساعت 19:48


 

 

 

وقتي از مادر متولد شدم

..صدايي در گوشم طنين انداخت كه بعد از اين با تو خواهم بود . بهش گفتم توكيستي؟

گفت

 :غم! فكر كردم غم عروسك ي خواهد بود كه من بعدها با اون باز ي خواهم كرد . ولي بعدهافهميدم!!

كه من عروسكي هستم در داستان غم.



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 1 آبان 1393

و ساعت 20:40


 

 

و به انان كه در هجران و انتظار روزگار گزراندند بفهمن كه مرگ در تنهايي و قريبي بسيار ناگوار تر و تلخ

تر از انتظار بي انجام است

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 1 آبان 1393

و ساعت 20:35


خيلي دوستت دارم

...يه روز ميام دنبالت ...باهم ميريم يه جا ي دور كه دست هيشك ي بهت نرسه

 .......قربانت عزراييل!



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 1 آبان 1393

و ساعت 20:25


خدايا در كلبه حقيرانه خود چيزي دارم كه تو در عرش كبريايي خود نداري! من همچو تويي دارم وتو همچون خودي



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 1 آبان 1393

و ساعت 20:20


از صبر بقیه استفاده نکن چون یه جاهایی هست که دیگه نمیکشن



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 1 آبان 1393

و ساعت 14:26


عزيزم ميخواستم هديه اي برايت بفرستم، گل گفت

 

: مرا بفرست كه نشانه ي تمام زيبايي ها هستم .

شمع گفت

 

: مرا بفرست كه گل پرپر مي شود،

پروانه گفت

 

: مرا بفرست كه شمع آب مي شود . ناگهان از ته قلبم صداي بر خواست كه گفت مرا

بفرست كه همدم تمام تنهايي هايش هستم

 

. قلبم

را تقديم به تو مي كنم تا باور كني كه دوستت دارم براي هميشه

 

. آنقدر مهر تو را در دل خود جاي دهم

كه خجالت زده آيي و بگويي كه بس است

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 1 آبان 1393

و ساعت 14:19


اشك ريختن واسه سبز چشات يه عادته

 

.....دوري و نديدنت براي من مثال يك حكايته فكر نكني حرف

دلم براي تو شكايته

 

.....كي گفته زندگي براي

من بدون تو خيلي راحته نكنه اون دل تو از دست دل من ناراحته

 

.....مي دوني بدجوري اين دل من

عاشقته؟ آرزوي من تو اين شبها وصال روي ماهته

 

.....تنها مرهمم تواين روزها عكسهاي يادگاريته گفته

بودن يه روز دل شكستن و رفتن كارته

 

.....رفتن تو اي عشق من نگفتي آخر قرارته يكي به

من بگه كجاي اين عدالته؟

 

.....به من بگو امروز چرا دشمن من كنارته؟

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 1 آبان 1393

و ساعت 14:6


دنيا گلي است كه گلبرگ هايش خيالي و خارهايش حقيقي است!

خوشبخت ترين انسان كسي است كه خداوند دلي پر از احساس به او داده باشد!

عشق مرد قسمتي از زندگي او و عشق زن همه زندگي اوست!



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 1 آبان 1393

و ساعت 14:4


اگه يكم فكر كن ي ميبين ي زندگ ي ارزش زنده بودن رو نداره اگه يكم بيشتر فكر كن ي ميبين ي زندگ ي ارزش

مردنم نداره اما اگه خيلي فكر كني ميبيني مردن و زنده بودن ارزش فكر كردن رو نداره

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 1 آبان 1393

و ساعت 13:50


سلام،ميدوني رفيق؟ اگه حماقت وجود نداشت دانايي هم معني نداشت

 . اگه زشتي نبود زيبايي هم بيمعني بود

  ميبيني؟ دنيا به تو هم نياز داره



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 1 آبان 1393

و ساعت 13:16


با دوست

من دل به زيباي ي، به خوب ي ميسپارم؛دينم اين است

. من مهربان ي را ستبيش ميكنم ؛آيينم اين است .

من رنجها را با صبور ي ميپذيرم؛ من زندگ ي را دوست دارم؛

انسان و باران و چمن را ميستايم. انسان و

باران و چمن را ميسرايم ،،،در اين گزرگه

... بگزار خود را گم كنم ......... بگ زار از اين ره بگزرم بادوست

 

...با دوست....

 

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 1 آبان 1393

و ساعت 13:11


دستت رو بزار روي قلبت، اين ساعته عمرته كه داره تيك تيك مي كنه، جالبه، هموني كه بهت زندگي

ميده برات شمارش معكوس رو شروع كرده

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در چهار شنبه 30 مهر 1393

و ساعت 21:34


اگه كسي ديونه ات بود، عاشقش باش

 

. اگه عاشقت بود، دوستش داشته باش . اگه دوستت داشت،

بهش علاقه نشون بده

 

. اگه بهت علاقه نشون داد فقط يك لبخند بزن.

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در چهار شنبه 30 مهر 1393

و ساعت 21:26


best

بهترين دوست اگه نيستي، لااقل بهترين دشمن باش، غمخوارم اگه نيستي، لااقل بزرگترين غمم باش،

هرچه هستي بهترين باش، چون بهترين ها هميشه در خاطر مي مانند، پس در خاطرات بدم بهترين باش!



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، کتاب، ،

نوشته شده توسط hadiss در چهار شنبه 30 مهر 1393

و ساعت 20:47


این متن  به افتخار یه همکلاسی واقعا عاشقه که داستانش غمگینه  کسی که شکست اما هنوزم خودشو سرپا نگه داشته  تا  هدفشو کامل کنه   اینو میگم که هیچ وقت سعی نکنید بهترین کارو برا کسی انحام بدین چون ممکنه بدترین باشه  هیچوقت  قلب یه عاشقو نشکنین بدترین سرتون میاد  امیدوارم  همونطور که دله بزرگ این همکلاسی یسریارو بخشید خدا هم اونارو ببخشه

 

 

ميبيني هنوز همانم، همان قدر عاشق، همان قدر ب ي دل، هر روز كه ميگذرد نگاهت عاشقترم ميكند و

لبخندت شيفته ترم، خدا ميداند كه چقدر به خاطر نبودنت گريه ميكنم، اگر نتوانستم نامه تو را ب ي آنكه

بترسم مزمزه كنم پس زبان به چه درد ميخورد، اگر نتوانم فرياد بزنم دوستت د ارم پس دهنم به چه درد

ميخورد؟

 

مادر تنها کسیست که میتوان "دوستت دارم"‌هایش رااا باور کرد

حتی اگر نگوید

بسلامتیه همه مادران عزیز
-----------------------------------------
دومیش به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه
میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ،
اما بچه اش خجالت میکشه
به دوستاش بگه این پدرمه

----------------------------------------
به سلامتی همه ی اونایی که جرات دارن میگن دیگه نمیخوامت نه اونهایی که میگن: میدونی؟ تو لایق بهتر از منی
-----------------------------------------

به سلامتی دوست که هر چی میکشم از اوست
-----------------------------------------

به سلامتی اونی که بی کسه، ولی ناکس نیست
-----------------------------------------

سلامتی رفیق که دنیا دنیا نباشه اما رفیق باشه
-----------------------------------------

به سلامتی هر چی نامرده!...چون اگه نبودن، مردا شناخته نمیشدن
-----------------------------------------

به سلامتی همه خوبان که سخت مشغول شطرنج زندگی اند و نمیدونن ما مات رفاقتشون هستیم
-----------------------------------------

به سلامتی هر کی زدیم رفـــــت... پس به سلامتی "غـــــــم"..! ... "شاید رفــت


-----------------------------------------

به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه

-----------------------------------------
به سلامتی‌ اون پسری که وقتی‌ تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی‌... انگشت کوچیکهٔ عشقم هم نیستی
-----------------------------------------
به سلامتی اونایی که
چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون مثل فانوس دریایی نمی چرخه...
-----------------------------------------

به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه ترکمون کنن درکمون میکنن...
-----------------------------------------

به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست...
-----------------------------------------

به سلامتی حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی هم دیگه رو ول نمیکنن
-----------------------------------------
گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پایین می اندازی؟ گفت :ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم..........

به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند

-----------------------------------------

سلامتی بچه های بالا شهر که دستبند طلا دستشون! و گردنبند طلا گردنشونه ... و سلامتی بچه های پایین شهر که دستبند کلانتری دستشون و طناب دار گردنشونه!! اما به سلامتی تو که لبخندت برام طلای بالاشهرهاست و ناراحتیت طناب دار پایین شهرهاست.....
-----------------------------------------

یادت باشه هر کی بهت گفت ''عاشقتم'' ازش بپرسی تا ساعت چند؟؟؟!!!!
به سلامتی عشقای درست و حسابی نه 2 زاری
-----------------------------------------

به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که
بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند
-----------------------------------------

به سلامتی کسی که دید تو تاکسی بغلیش پول نداره
به راننده گفت :پول خورد ندارم مال همه رو حساب کن

-----------------------------------------
به سلامتی بیل!
که هرچه ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر می‌شه
-----------------------------------------

به سلامتی سیم خاردار! که پشت و رو نداره
-----------------------------------------

به سلامتی دیوار! نه به خاطر بلندیش، واسه اینکه هیچوقت پشت آدم رو خالی نمیکنه
 (واسه اینکه هر مردو نامردی بهش تکیه میکنه و پشت کسی رو خالی نمیزاره  )اصلاح
-----------------------------------------

به سلامتی همه اونایی که دوستشون داریم و نمیدونن، دوستمون دارن و نمیدونیم
-----------------------------------------

به سلامتی سه تن : ناموس و رفیق و وطن
-----------------------------------------

به سلامتی سه کس : زندونی و سرباز و بی کس
-----------------------------------------

به سلامتی دهقانی که پاییز رو از بهار بیشتر دوست داره
-----------------------------------------

به سلامتی آزادی ... به سلامتی زندونی های بی ملاقاتی
-----------------------------------------

به سلامتی دریا که غم تمام ماهی های کوچولو رو با ابش میبره
----------------------------------------



به سلامتی پل عابر پیاده که هم مردها از روش رد میشن هم نامردا .
-----------------------------------------


به سلامتی عقرب که به خاری تن نمیده...
-----------------------------------------

به سلامتی سرنوشت . . . که نمیشه اونو از سرنوشت
-----------------------------------------
 
به سلامتی دریا که هرچی بهش سنگ میزنن بدل نمیگیره
-----------------------------------------

به سلامتیه درخت که میدونه هیزم شکن قطعش میکنه ولی سایشو دریغ نمیکنه
-----------------------------------------


برای سلامتی همه اونایی که تو دل ما نشستن و کرایه هم نمیدن صلوات...
-----------------------------------------

به سلامتی همه رفقایی که به احترام مدیرکل یه روز رو بدون کپی پیس سپری کردن و نظر هم ندادن
-----------------------------------------

به سلامتی اون رفیقی که اسم ما داره تو گوشیت خاک میخوره !
-----------------------------------------

به سلامتی همه اونایی که توی قحطی محبت ، ته قلبشون مثل ته نگاهشون بوی محبت داره !
-----------------------------------------

به سلامتی همه ی اون هایی که از ناراحتی کلی میگن عشق چرته ولی دلشون یه ذره شده واسه عشقشون و میبینن با این حرفا دلشون اروم نمیگیره...
-----------------------------------------

به سلامتی آدم برفی، که از خجالت آب شد وقتی دید دختر بچه ای از گرسنگی به هویج روی دماغش زل زده
-----------------------------------------

به سلامتی هرکس که دلش ازیکی خونه! به سلامتی هرکس که دلش از یکی دوره! به سلامتی اون کسی که دردامو میدونه! به سلامتی اون کسی که میدونه ولی همیشه ساکت می مونه.
-----------------------------------------
ب
ه سلامتی کسایی که آرزوی یه دوستت دارم گفتن خودشون رو ، به دل آدم می ذارن ...
اما دروغ نمی گن....
-----------------------------------------



به سلامتی هر کس که درونش داره میسوزه اما ترجیح میده لبهاش و بدوزه

-----------------------------------------


به سلامتی اونیکه تو دردناکترین لحظه ها، سنگینیه سکوت رو تحمل کرد اما لب باز نکرد تا عشقش همونجوری که خوشه ، خوش بمونه

-----------------------------------------


به سلامتی رفیقی که دلتو می شکنه اما تو سکوت می کنی چون دوسش داری

-----------------------------------------

یه روز ۲ تا رفیق بودن که همیشه با هم اب پرتغال میخوردن، بعد از چند وقت یکی‌ از اینا میمیره،اون یکی رفیق تنها میره کافه و به ساقی‌ میگه ۲تا بریز،ساقی‌ میگه چرا ۲تا؟میگه یکی‌ برا خودم یکی‌ هم بیاد رفیقم،
این قضیه چند سال ادامه داشته تا یه روز میاد و میگه یه پیک بریز،ساقی‌ بهش میگه چیه رفیقتو فراموش کردی؟میگه نه،خودم توبه کردم این یه پیک به یاد رفیقمه
سلامتی‌ همه رفیقای با مرام
-----------------------------------------


سلامتی هرچی مرده ! که مرد بودن به جنسیت نیست به مرامه

-----------------------------------------

و به سلامتی همه خوبانی که اومدن و این متن و خوندن و میخوان بخونن و نمیخونن
-----------------------------------------

به سلامتی خودم که این متن و واسه دوستان عزیز تهیه کردم و  آوردم و دهنم سرویس شد
به سلامتی خودم که همیشه ی خدا دلتنگ و تنهام ...... و به به سلامتی اونایی که مث خود منن



به سلانتی کسایی که به عشقشون گفتن ازت متنفرم...درحالی که دلشون داغون طرف بود...چون میدونستن  نمیتونه هوسشو نگه داره ویه مدت منتظرشون بمونه...
به سلامتی این آدما چون خودشون خیلی راحت با شرایط بد وقف میدن به سلامتی من...!بده پیک شرابو ساقی...بده...

--------------------------

 

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

ادامه مطلب

نوشته شده توسط hadiss در سه شنبه 22 مهر 1393

و ساعت 21:15


مي دوني چرا بين انگشتان دست فاصله هست؟ چون يه روزي يه دستي پيدا مي شه كه اين فاصله رو پر

كنه



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در دو شنبه 21 مهر 1393

و ساعت 22:17


تلنگر

: هيچ وقت عشق رو گدايي نكن چون معمولاً چيز با ارزش رو به گدا نميدن!



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در دو شنبه 21 مهر 1393

و ساعت 22:12


تارغرور بر دروازه محبت تنيدن و چه فاصله كوتاهي است تا انتهاي مرز بودن......

سوگوار مرگ لحظه هاي ديروز بودن چاره كار نيست

معجزه تبسم را امتحان بايد كرد.....

بي بهارميتوان زيست ولي بي اميد هرگز

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در دو شنبه 21 مهر 1393

و ساعت 21:40


مي رسد روزي كه بي من روزها را سر كني... مي رسد روزي كه مرگ عشق را باور كني...

مي رسد روزي كه تنها در كنار عكس من قصهء عشق كهنه ام را مو به مو از بر كني

 

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در دو شنبه 21 مهر 1393

و ساعت 21:32


دور از دياران ديدار ياران هر دم به ياد عزيزانم، ابره گريانم ا ي دلم

 ! اي دل چون شعله هاي پريشان م، اه !

سوزانم اي دلم اي دل زخمي دست رفاقتم



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در دو شنبه 21 مهر 1393

و ساعت 21:29


life

زندگي 3 چيز است:

اشكي كه خشك ميشود........ لبخندي كه محو ميشود..........و يادي كه در عالم فراموشي مي ماند....

 



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در جمعه 18 مهر 1393

و ساعت 15:43


زندگی شیرین


صدای بوق گاه و بی گاه ماشین های کناری بیش از پیش تمرکزمو بهم میریخت و افکارمو متشنج می کرد...

حس ترس و دلشوره باعث میشد تا سرد شدن تک تک سلول های بدنمو به خوبی حس کنم و حالمو بدتر می کرد...

و جر و بحثی که دیشب با سمیه داشتم میتونست سومین دلیل برای بد بودن حالم باشه...

دلیل بازخواست های سمیه دیر اومدنم به خونه و گرفتاری کاری بود اما ،اون فریادی که در نهایت از سر خشم تحویل عشق زندگیم دادم مسلما جواب این بازخواست ها نبود...

از سر ناراحتی دستی به صورتم کشیدم و چهره ی معصوم زنی در مقابل چشمام نقش بست که از ترس این فریاد زبونش بند اومده بود و لرزی همه ی وجودشو در بر گرفته بود.

مسلما سمیه نمیدونست که من تا دیر وقت مشغول این پروژه ی جدیدی ام که مدیر به من سپرده و بیشتر وقت منو متعلق به خودش کرده و از طرفی هم که حال سمیه خوب نبود و

ماه های اخر بارداری رو
پشت سر میگذاشت و همین باعث شده بود بیش از قبل حساس بشه و کمی بی توجهی از طرف من این اختلاف رو تو زندگی شیرینمون به وجود اورد

نگاهمو از عابرین پیاده گرفتم و به ثانیه شمار کنار چراغ قرمز دوختم...ثانیه شماری که نمیدونست هر ثانیه ش برای من بیش از یک ساعت میگذره.

ترافیک سنگینی رو پشت سر گذاشته بودم اما درست در فاصله ی کوتاهی از بیمارستان پشت این چراغ قرمز گیر کرده بودم...

طبق عادت همیشگی با انگشتم روی دنده ضرب گرفتم تا گذر زمان رو کمتر حس کنم

کار اشتباهی بود...اینکه امروز صبح خونه رو بدون خدافظی ترک کرده بودم اما این تنبیه کمی نیاز بود تا سمیه رو بیشتر متوجه کار اشتباهش بکنه اما قبل از تموم شدن وقت اداری

خواهرم مینا تماس گرفت و
اطلاع داد که سمیه به بیمارستان منتقل شده و باید خودمو زودتر برسونمو حالا...

فقط چند متر اون طرف تر بیمارستانی وجود داره که عشق زندگیم داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه و قراره برای اولین بار فرزندم با چشمهای نازش دنیا رو ببینه.

با عجله به سمت پذیرش رفتم و بی توجه به اطرافیانم و رعایت نوبت رو به زنی که پشت کامپیوتر نشسته بود و پاسخگوی مردم بود گفتم:

- سمیه فداکار...برا زایمان اوردنش...کجاست؟؟؟

کلماتی رو بر روی کیبورد روبروش تایپ کرد و خیره به مانتیور و خطاب به من گفت: اتاق عمل... طبقه ی دوم...سمت راست انتهای سالن...

و بدون هیچ تشکری از پذیرش دور شدم و پله های روبرو رو دوتا یکی با عجله یک نفس و بدون وقفه گذشتم و در نهایت نزدیکی اتاق عمل کنار مینا و مادرم که دست به دعا بودن توقف

کردم و پرسشگرانه
نگاهمو به مینا دوختم و منتظر جواب:

- محمد دکترش گفت به خاطر حمله ی عصبی اینجوری شده...زایمانش یه ماه زودتر از وقت تعیین شده اس...براش دعا کن...

دست راستمو روی سرم گذاشتم و تکیه ی جسمم به دیوار دادم که تحملش برای پاهام سخت بود و در دل هزاران بار خدارو صدا کردم که دوباره بهم لطف بی پایانشو نشون بده و

همسرو فرزندمو سالم
تحویلم بده و همین طور خودمو به خاطر این عصبانیت زود هنگام سرزنش کردم

از دیوار سر خوردمو و روی زمین نشستم و دستامو روی دو زانوم قرار دادم و سرمو روی دستام...

بعد از گذشت مدتی که برام مثال یک عمر بود در اتاق عمل باز شد و دکتربه همراه پرستار خارج شدند...

با عجله از رو زمین بلند شدم و خودمو به دکتر رسوندم و بدون اینکه حرفی بزنم دکتر جوابی که انتظارشو داشتم تحویلم داد:

- خوشبختانه عمل موفقیت امیز بود و مادر و دختر هر دو سالم هستن تبریک میگم.

و این پاسخ لبخند رو مهمون لبهای هر سه نفرمون کرد.

***********************
دست گل رز صورتی و گل مریمی که سمیه عاشقش بودو کمی در دستم جابجا کردم و با تردید دست راستمو برای در زدن بالا بردم و با کمی تعلل و با نفسی عمیق دو تقه به در زدم

و وارد اتاق شدم...


نگاهم ثابت بود به سمیه ای که شاد و خوشحال به همراه دخترکم روی تخت نیم خیز بود و متوجه ورود من به اتاق نبود

فقط برای لحظه ای به نبودشون فکر کردم و باعث شد تا اخمی مهمون پیشونیم بشه ولی سریع سرمو تکون دادم تا افکار منفی و ناراحت کننده رو در این لحظات شاد از خودم دور کنم

و به این فکر کردم که
بودن و شاد بودنشون برام دنیایی ارزش داشت...

اروم قدم برداشتم و خودمو به کنار تخت رسوندم و با تک سرفه ای اعلام حضور کردم:

- سلام

سمیه سرشو بالا اورد و نگاه خالی و سردشو به من دوخت و اون لبخند زیبا از رو لبهاش محو شد...

سکوت چند لحظه ای بینمون رو شکستم و اجازه ندادم بیش از این ادامه پیدا کنه:

- میدونم از دستم ناراحتی...اما قبول کن کار خودتم اشتباه بود...من درگیر طرح جدید شرکت بودم و سرم کمی شلوغ بود اما خب من و تو و این خانوم کوچولو به پول این پروژه نیاز

داشتیم عزیزم وگرنه تو این
شرایط سخت امکان نداشت قبولش کنم...

اما تو در موردم زود قضاوت کردی چون من در هر شرایطی ازتون غافل نشدم...

و نگاهمو به چشمای طوسی همسرم دوختم و منتظر یه عکس العمل در مقابل حرفهام...اما بازهم سکوت و نگاه خیره ی هر دومون به هم و هیچ یک قصد کوتاه اومدن نداشتیم که

ناگهان لبخندی دلنشین
صورت گرد و دوست داشتنی سمیه رو زیباتر از قبل کرد:

- خب اقاهه...منم میدونم کارم اشتباه بود و همون شب هم متوجه اشتباهم شدم ...گفتم حالا میای منت کشی...چیزی...یا التماس میکنی...یا نازمو میکشی...اما ای دل غافل...کو؟

نمیبینم؟؟؟


این لحن حرف زدن سمیه باعث شد تا لبخند پررنگی رو مهمون لبهام کنم و تحویلش بدم و زیر لب گفتم: وروجک

سمیه لبخندی زد و با همون لحن ادامه داد:

- باشه...اشکال نداره...این یه بارو بهت فرجه دادم

بعد به جلو خم شد و با حالت تهدید امیز و با تکون دادن انگشت اشاره ی خودش به سمت من ادامه داد:

- اما دفعه ی بعدی در کار نیست

و با همون چشمهای بی نظیرش به دخترکمون اشاره کرد و وگفت:

- اسم این خانوم خوشگله رو چی بزاریم که به مامانش رفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بی توجه به شیطنت های سمیه سرمو خم کردم و با عشقی پدرانه زیباترین حس دنیا رو مهمون قلبم کردم و اولین بوسه رو به ارومی روی گونه ی کوچیک و بی نظیر دخترم زدم و این

طمع شیرین بوسه
تنها یک اسمو در ذهنم تداعی کرد و اونو به زبون اوردم:

- شیرین...چون بودنش شیرین ترین حس زندگی رو بهمون میده...



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 17 مهر 1393

و ساعت 20:40


یه سری حقایق

حاج آقا(قاضی): خودتونو کامل معرفی کنید…
- شوهر: کاظم! برو بچ بهم میگن کاظم لب شتری! دیلپم ردی! ۲۳ ساله!
- زن : نازیلا! لیسانس هنرهای تجسمی از دانشکده سیکتیروارد فرانسه! ۲۰ ساله!
– حاج آقا : چه جوری با هم آشنا شدید؟
- شوهر : عرضم به حضور  اَ نورت حاجی! ایشون مارو پسند کردن! مام دیدیم دختر خوبیه گرفتیمش!!!
- زن: حاج آقا می بینین چه بی چشمو روئه! حاج آقا تازه سابقه دارم هست!
- شوهر: حاجی چرت میگه! من فقط دو سال اوفتادم زندان اونم با بی گناهیه کامل!
– حاج آقا : جرمت چی بود؟
– شوهر : حاجی جرم که نمی شه بهش گفت! داش کوچیکم حرف گوش نمیکرد … مختوع النسلش کردم !
- زن : حاج آقا می بینین چقد بی احساسه !
- حاج آقا : خواهر من شما به چه دلیلی تقاضایه طلاق کردین ؟
- زن : حاج آقا ما الان درست ۳ ساله که ازدواج کردیم ولی این آقا اصلا عوض نشده!
- شوهر : دهه ! بابا بکش بیرون ! حاجی بده اصالتمو از دست ندادم ؟
- حاج آقا : خواهر من شما فقط به خاطر اینکه ایشون عوض نشده میخواین طلاق بگــــــــیرین؟
- زن : حاج آقا اولش فکر میکردم درست میشه ! گفتم آدمش میکنم ! مدرنش  میکنم ! حـاج آقا این شوهر من نمیفهمه تمدن چیه ! نمیدونه مدرنیسم چیه!
- شوهر : بابا! را به را گیر میده ! این کارو بکن ! این کارو نکن ! این لباسو بپـــوش !! اونو نپوش ! حاجی طاقت مام حدی داره !
- زن : حاج آقا به خدا منم تو فامیل آبرو دارم ! دوست دارم شوهرم شیک ترین لباسارو بپـوشه!
- شوهر : حاجی میخوایم بریم خونه اون بابای قالپاقش !!! گیر میده میگه  باید کروات بزنی ! به مولا آدم با کروات یبوست میگره ! نفسمون میات بالا  ولی پایین رفتنش با شابدوالعظیـــمه ! حاجی ما از بچگی عادت داشتیم دو سه  تا تکمه مون وا باشه !!
- حاج آقا : خواهر من حق با ایشونه !
- زن: حاج آقا بهش میگم تو خونه زیرشلواری نپوش ! یکی میاد زشته ! حد اقل شلوارک بپوش!
- شوهر : حاجی من اصن بدون زیرشلواری خوابم نمی بره ! بابا چاردیواری اختیاری ! راستش اینجا جاش نیست ولی بابای خدا بیامرزم میگفت :
- حاج آقا : خدا بیامرزتش !
- شوهر : خدا رفتگان شمارم بیامرزه ! میگفت : سعی کن تو زندگیت دو تا  چیز و ترک نکــنی !! یکی سیغار ! یکی زیرشلواری ! حاجی جونم برات بگه که  گیر داده خفن که سیغار نکش ! رفته برام پیپ خریته ! آخه خداییـــش این  سوسول بازیا به ما میات؟!!
- زن : حاج آقا شما نمیدونین من چقدر سعی کردم حرف زدن اینو درست کنم ! نشد که نشد !
- شوهر : حاجی رفته واسه من معلم خصوصی گرفته ! فارسی را درست صوبت کنیم  ! دیــــگه روم نمیشه جولو بچه محلا سرمو بلند کنم ! حاجی خسته مونده از  سر کار میام خونه به جای چایی واسه من کافی شاپ میاره ! درســته آخه ؟!  حاجی از وقتی گرفتمش ۳۰ کیلو کم کردم ! از بس که از این غذا تیتــیشـیا  داده به خورده ما!!! لازانتـیا و بیف استراگانورف و اسپاقرتی و از این آت  آشغالا. حاجی هرکی یه سلیقه ای داره ! خب منم عاشق آب سیرابی با کیک تیتاپم  !!!
- زن : حاج آقا یه روز نمی شه دعوا راه نندازه ! چند بار گرفتنش با وثیقه آزادش کردیم …
- شوهر : آره ! رو زنم تعصب دارم ! کسی نیگا چپ بهش بکنه ! خشتکشو پاپیون میکنـــــم !!!
– حاج آقا:خب شما که اینهمه با هم اختلاف فرهنگی و اقتصادی داشتین چرا با هــــــــم ازدواج کردین ؟
– زن : عاشقش بودم ! دیوونش بودم ! هنوزم هستم..



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 17 مهر 1393

و ساعت 20:5


نحس



در گرمای تابستان قدم زنان به طرفِ خونه میرفتم. این اولین باری هستش که با چشمی باز ، به بیرون میروم. با پرسو جو راه مغازه ها رو یاد گرفتم. خدایا شکرت. چشمی که دوباره بهم بخشیدی رو ازت ممنونم. انگاری مثل یه رویاست. انگاری تازه متولد شدم. دوست داشتم ببینم که با لطفت این کارو کردی. بعد هیفده سال شروع کردم به دیدن. این سوین روزی هست که میبینم. وارد خیابانی شدم. پر بود از آدم. از ماشین. از دود. از هرچی. همه رو با دقت نگاه میکردم. چشمم به پسری خورد. زل زده بود تو چشمم. نگاه عجیبی داشت. هیچی نفهمیدم. چرا اینطور بهم نگاه میکنه؟! با دلی پر راز از کنارش رد شدم. وارد کوچه ای شدم. خلوت بود. صدا های پایی شنیدم. ترسم از بین رفت. از تنهایی میترسم. مثل اون وقتای بی چشمیم. دوباره خدارو شکر کردم. با دلی پر قرص از کوچهه بیرون رفتم. وارد یه کوچه ی خلوت دیگه شدم. دوباره صداهای همان پا رو شنیدم. انگاری داشت دنبالم میکرد. وارد کوچه ای دیگه شدم. بعدهم صداهای همان پارو شنیدم. کوچه ی درازی بود. صداهای پا بهم نزدیک تر میشد. قدم هامو تند کردم ولی بعد پنج قدم افتادم. راه رفتن برام مشکله. نمیتونم خوب بدوم. به زور بلند شدم و میخواستم بروم که کسی دستم را گرفت. برگشتم. همان پسر بود. نمیدونم چه کارم دارد. باهام حرف زد.
-- تو...
در جوابش گفتم:
- من چی؟!
-- تورو میشناسم نه؟!
- نمیدونم. من که نمیشناسمت. پس اذیتم نکن.
بعد به راهم ادامه دادم که دوباره دستمو گرفتو برگردوند. درباره ی هوای نفس پسر ها زیاد شنیدم. میدونستم منظورش از این کارا چیه. برگشتمو نگاش کردم. یه نگاه خواصی. نتونستم طاقت بیارمو میخواستم برگردم که شنیدم گفت:
-- تو... تو... همون...
- آره. من همونم. من همون نابیناهِ هستم. چی میخوای؟! میخوای بدونی که چطوری حالا چشم دارم؟! میخوای بدونی که چطوری حالا میتونم نگاه کنم؟! دست وردار تورو خدا.
بعد برگشتمو به طرف خونه ام رفتم. بعد سه دقیقه رسیدمو رفتم تو. نزدیک های غروب بود و زهنم آزاد که صدای زنگ درو شنیدم. حالم گرفته شد. انگاری ترس داشتم. اونم برای اولین بار. رفتم درو زود باز کردم. پدرو مادرمم خونه بودن. تک فرزند پردو مادرمم. وقتی درو باز کردم  ، همون پسره رو جلوی در دیدم. خشکم زد. اخماش تو هم بود و بهم بد نگاه میکرد. تریسدم که پدرو مادرم الان بیانو اینو اینجا ببینن که زود درو داشتم میبستم ولی دستشو گذاشت رو درو زور زد. بعد پدرو مادرم اومدن پدرم یه حالی شد. عجیب. نمیدونستم که چه عاقبتی برام پیش میاد. پسر همونطوری که اخمی در چهره داشت ، گفت:
- آقای زرهی این رسمشه؟!
اسم پدرم زرهیه. ولی این از کجا میدونه. بابا مم مم میکرد. جا خورده بود. نمیدونم موضوع چی بود. چرا بابا اینقدر دستو پاشو گم کرده؟؟!
- آقای زرهی واقعا براتون متاسفم.
بابام: ببین... ببین پسر... من... خب من...
مادرم: چیشده کمال؟!
بابام: من...
همون پسره نذاشت دیگه پدرم ادامه ی حرفشو بزنه و گفت.
-- دستت درد نکنه. تا دیروز پسرت بودم. بهم میگفتی پسرم. ولی الان شدم پسرِ غریبه و صدام میکنی پسر؟!
اصلا نفهمیدم این پسره چی میگه. بابام اشک تو چشماش جمع شده بود. مادرم انگاری یه چیزایی فهمیده بود. ولی من چیزی متوجه نشدم. مادرم از پدرم ماجرارو پرسید که پدرم جواب نمیداد. بعد تو شروع کرد به سرو کله ی خودش  زدن. نمیفهمیدم چه خبره. بعد مادرم یه مانتو پوشیدو بلند شدو رفت بیرون و توی کوچه. همه دنبالش رفتی. توی خیابون میخواست رد بشه و بره اون ورِ خیابون که پدرم دستشو گرفتو به طرف خودش کشید. مادرم که خیلی عصبانی شده بود ، پدرمو هل دادو به طرف اون ور خیابون دوید. وای خدای من. خدایا چی شد؟! مادرم چرا دوید. چیجوری دیگه اینوراشو بگم؟! چی جوری بگم که مادرم غرق خون شده. چی جوری بگم؟! مادرمو رسوندیم بیمارسان که امیدی ندادن. بعد نیم ساعت مادرم دووم نیاورد و مرد. وقتی بعد از مراسم سوم رفتیم خونه ، نرسیده زنگ خونه مونو زدن. درو باز کردم. همون پسره بود. کنترولمو از دست دادمو سرش داد کشیدمو گفتم خیلی پسفدرتی. ازش خواستم که بهم بگه اون روز چه خبر شده بود. که بهم یه عکسیو نشون داد. یه عکس دختر بود. چشماش بسته بود. همه چی با این عکس برام روشن بود. پدرم یه زنِ دیگه هم داشته. پسر گفت:
-- اینو از کشوی پدرم پیدا کردم. مونده بودم که عکس کیه. وقتی تورو توی خیابون دیدم ، همه چیزو فهمیدم ولی باور نکردم. تا شب همونطوری بودم که بعد به سرم زدو اومدم اینجا. کاش تورو ندیده بودم. متاسفم بابت همه چیز. پدرم یا همون پدرت به منو مادرم گفت که تاجره. و سه ماه به سه ما نمیتونه خونه باشه. ولی ما نمیدونستیم که...
دیگه چیزی نگفت. بعد هم رفت. بعد چند روز یکی درِ خونه مونو زد. درو باز کردم. یه مرد سن بالا بود. یه طورایی هم قد بابام. ازش موضوعو پرسیدم که گفت:
-- وقتی که پدرتون داشتن از شرکت به خونه میومدا ، سوار موتورشون شدنو میخواستن بیان خونه. متاسفم. این خبر خیلی بده. الان پدرتون توی بیمارستانه. اون تصادف کرده. اگه میخواین میبرمتون پیشش.
گنگِ گنگ شده بودم ، چی داشت میگفت؟! پدرِ من ، تصادف ، بیمارستان؟! بعد هم شروع کردم به گریه کردن. بعد با اون مرد به بیمارستان رفتم. رفتم پشت شیشه ی آی سیو. حالم بد شد. به پدرم هزارتا دستگاه وصل کردن. بعد هفت ساعت پدرم حاش بد میشه. دکترا با شک و بقیه ی وسایل میریزن سرش. بعد نیم ساعت پدرمم از دست میره. بعد هفت پدرم به خونه رفتم. داشتم وسایلمو جمع میکردم تا برم خونه ی خالم اینا و تا همیشه با اونا زندگی کنم. خودشون گفتن که برم. ساکمو جمع کردم که صدای زنگو شندیم. نمی خواستم درو باز کنم ولی رفتمو درو باز کردم. همون پسره ی لعنتی بود. سزِ خاکِ پدرمم اومده بود. با همراه یه زنی که میگفت همسرِ پدرمه. البته همسرِ دوم. با نفرت بهش نگاه کردم که گفت:
-- ببخشید. میخواستم یه چیزی بگم.
کنارش زدمو با ساک رفتم بیرون. درو قفل کردمو رفتم به طرف خیابون. شاید نباید میرفتم. پسره گفت
-- مادرم میخواد ببنتت. میخواد کاری کنه که حالا تنها شدی ، یه برادرو یه مادر داشته باشی.
سرش داد زدمو گفتم:
- من یه مادر بیشتر نداشتم میفهمی. تو ازم گرفتی. تو. پدرمو ازم گرفتی... فقط تو. همه ای اینا تقصیر توئه تو. حالا تنهام بزار. به مادرتم بگو من نمیام. چون مادرمو ازدست دادم. دیگه کسی جای مادرو پدرِ اصلیم نمیشه.
به خیابون رسیدیم. میخواستم برم اونورِ خیابون ولی نشد. یعنی نزاشت. بعد گفت:
-- باید بیای خونه ی ما. بعد دستمو همونطوری که محکم گرفته بود ، داخل یه ماشینی نشوندو خودشم نشست. بعدم حرکت کرد. اینقدر تند که ترسیدم. سرش داد زدمو گفتم ولم کن ، ولی نه. اصلا حرف حالش نمیشد. درو باز کردمو تهدیدش کردم که میپرم پایینا ولی بازم حرف حالیش نشد . درو بستم که قفل کرد. ترس ورم داشت. بهش مشت میزدمو فحش میدادم ولی نه انگاری حالیش نمیشد. میدونستم میخواد چیکار کنه. میدونستم دارم میرم توی خونه ای که پر شده از کثافت بازی که دستمو گذاشتم روی فرمون. به حرف اومد. داد میزدو میگفت اینور و اونو نکن. بهم مشت زد که نفسم رفت هوا. داش بردو باز کردم و چشمم به یه چیزی خورد. چاقوی خیلی کوچیکی بود. بی معطلی بازش کردمو زدم تو سر شونه اش. دست رو دس راستش گذاشتو پاش همونطور روی فرمون بود. همونطوری که دستِ راستش داشت میفتاد ، فرمونم همراش حرکت کردو راست شدو ماشین برگشت.
شاید دیگه این دختر نتونه آخرشو تموم کنه. من خودم براتون میگم. ماشین بر میگرده. بعد یک ساعتو سی دقیقه  هر دورو بیرون میارن. هردورو میبرن بیمارستان. بعد دو ساعت دخترِ میمیره ولی پسر همچنان توی کما میمونه. بعد سینزده روز بهوش میاد. با دستو پای شکسته. بعد پنج ماه خوب میشه و به زندگیش ادامه میده.



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 17 مهر 1393

و ساعت 20:4


 

دروغ نگو(حتي اگر مجبور بود ي) غيبت نكن (حتي اگر به تو بد كرده بود ) تهمت نزن (حتي اگر دشمن توبود)زياد حرف نزن (حتي اگر خيلي حرف داشتي)گريه نكن (حتي اگر دلت خيلي پر بود )فرياد نكش (مگر دخال يك بالش)با كسي صميمي نباش(حتي اگر خيلي دوسش داشته باشي)!!! اين يك نصيحت بود.



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 17 مهر 1393

و ساعت 12:33


به خاطر هیچکس

بخاطر هيچكس

ازم پرسيد به خاطره ك ي زنده هست ي؟ با اينكه دوست داشتم با تمام وجودم داد بزنم

 

"بخاطر تو "، بهش

گفتم

 

: "بخاطر هيچكس " پرسيد : پس به خاطره چ ي زنده هست ي؟ با اينكه دلم داد ميزد "به خاطر دله

تو

 

"، با يه بغز غمگين بهش گفتم "بخاطر هیچکس" ازش پرسيدم : تو بخاطر چ ي زنده هستي؟ در حالي كه

اشك تو چشمش جمع شده بود گفت

 

: بخاطر كسي كه بخاطر هيچ زندست.!



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 17 مهر 1393

و ساعت 12:31


اگه تيپ ب زنيم، ميگن با كي قرار داري؟ اگه لباساي معمولي بپوشيمع ميگن تو اصلا سليقه نداري!

اگه دير بريم خونه ميگن كدوم گوري بودي؟ اگه زود بريم خونه ميگن چه غلطي كردي زود اومدي؟!! اگهزياد بگيم دوست دارم، ميگن باز چه نقشه اي تو سرته؟! اگه نگيم دوست دارم، م يگن پاي ك سه ديگهاي وسطه؟! اگه زياد بهشون زنگ بزنيم، ميگن اعتماد نداري؟ ! اگه يه مدت زنگ نزنيم، ميگن مثلاينكه سرت خيلي شلوغه! اگه تو خونه زياد بخنديم، ميگن ديوونه شدي؟ اگه نخنديم، ميگن چه مرگتهلندهور!! اگه شام بخوايم، ميگن همه اش به فكر شمكه . اگع شام نخو ايم، ميگن زليل مرده معلومنيست شام با كي كوفت كرده!! اگه... اگه... اگه... ولي هرچي ميخوان بزار بگن.



:: موضوعات مرتبط: مطلب ، ،

نوشته شده توسط hadiss در پنج شنبه 17 مهر 1393

و ساعت 12:29



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by dar-aghosh-bad ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




به وبلاگ من خوش آمدید




مطلب
متن اهنگ
کد اهنگ
کتاب
تایپی
بیوگرافی
بازیگران
نویسندگان
خوانندگان
عکس
عکس با نوشته عاشقانه و غیره....
عکس عاشقانه بدون نوشته
عکس خوانندگان
عکس بازیگران
شهاب حسینی
ترول
دانلود اهنگ
انه شرلی




hadiss
pari




همدل
دلتنگ
خوبی ها
وبلاگ مجید اصغرزاده
عشقانه های شرجی
همه جوره (کره ای)
مجله خبری تماشا.خبر.اخبار.سرگرمی.
شعر عاشقانه
طناز چت
چت روم طناز
ما پنج نفر
تنها
gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان گمشده و آدرس  dar-aghosh-bad.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا












عکس , کارت پستال , عکس عاشقانه , عکس با نوشته , عاشقانه،کارت پستال،کارت پستال احساسی،کارت پستال تنهایی،کارت پستال عاشقانه،کارت پستال عاشقانه غمگین , متن , متن اهنگ , apk, آیفون, آیپد, اندروید, تبلت, جاوا, دانلود رمان pdf, دانلود رمان اعدام یا انتقام, دانلود رمان اعدام یا انتقام apk, دانلود رمان اعدام یا انتقام epub, دانلود رمان اعدام یا انتقام jar, دانلود رمان اع , pk, آیفون, آیپد, اندروید, تبلت, جاوا, دانلود رمان pdf, دانلود رمان شکوفه اشک, دانلود رمان شکوفه اشک apk, دانلود رمان شکوفه اشک epub, دانلود رمان شکوفه اشک jar, دانلود رمان شکوفه اشک java, دانلود رمان , عکس عاشقنه با نوشته , زندگی , جوک طنز زندگی , رسم زمونه , انیشتن , پدر و مادر ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin